سرخط خبرها
خانه / بایگانی برچسب: حکایت (صفحه 2)

بایگانی برچسب: حکایت

محو شدن كار خير از ديوان اعمال

روزى عيسى عليه السلام با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت، ناگاه گناه كارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را ديد، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت، آب ندامت از ديده اش روان شد، از صفاى وقت …

ادامه نوشته »

۶۰۰ هزار جمله ‎ای که پیامبر(ص) در ۶ بند به امام علی(ع) آموخت

پیامبرگرامی اسلام(ص) فرمود: اى على ۶۰۰ هزار گوسفند  میخواهى، ۶۰۰ هزار دینار یا ۶۰۰ هزار جمله؟ عرض کرد: اى رسول خدا! ششصد هزار جمله. پیامبر(ص) فر‌مود: [آن ] ۶۰۰ هزار جمله را در شش جمله جمع (خلاصه) میکنم. 1⃣ـ هرگاه دیدی مردم به فضایل و مستحبات می‎پردازند، تو به کامل …

ادامه نوشته »

پند یک پدر پیر به پسرش

منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند) زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش) به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا …

ادامه نوشته »

هدایت شاگرد توسط استاد

استادی با شاگردش از باغى ميگذشت، چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ……!!!! استاد گفت چرا …

ادامه نوشته »

حکایت «الطاف خفیّه الهی» در انقلاب اسلامی

مدت ده روز از شهادت غمبار و فقدان نابهنگام آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی (فرزند ارشد امام) می‌گذشت و حوزه علمیه نجف ‌اشرف در حال تعطیلی و عزاداری و برگزاری مجالس بزرگداشت بود و برخی تصمیم داشتند این برنامه را تا اربعین آن شهید فقید ادامه دهند که حضرت امام …

ادامه نوشته »

حکایت؛ شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است!

جوانی حکایت می کرد: روزی با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت، از هم جدا شدیم. شب به تخت خوابم رفتم. اندوه بسیار قلب و فکرم را فرا گرفته بود… مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها …

ادامه نوشته »

قابل توجه قضات و دولت مردان

🔹️خاطره سفر قاضی القضات سودان به شیراز: مترجم استانداری شیراز تعریف می کرد در زمان استانداری آقای دانش منفرد، قرار بود قاضی القضات کشور سودان به شیراز بیاید من و استاندار به فرودگاه قسمت تشریفات رفتیم! وقتیکه هواپیما به زمین نشست، پای پلکان رفتیم! قاضی القضات سودان را به قسمت …

ادامه نوشته »

حکایت پدر یکی از شهدای غواص

پدر شهید یکی از ۱۷۵ غواص جنگ تحمیلی می گفت: بهش گفتم : ” پسرم ؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛ بزار اونایی برن که نرفته اند .. ” چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست … صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو …

ادامه نوشته »

من دزدم نه خیانتکار

  مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و …

ادامه نوشته »

خاطره ی جالب و خواندنی

*ماجرای شنيدنی از گمشدن کفش‌های آیت‌الله خامنه‌ای* 🔺حاج محمد کاظم نیکنام می گوید: یکبار آخر شب حضرت آقا (مقام معظم رهبری حفظه الله) می‌خواستند بعد از انجام کارها بروند اما کفش‌هایشان نبود. ایشان گفتند که من جلسه دارم و با عجله باید بروم. وقت هم خیلی کم بود و کفش‌هایشان …

ادامه نوشته »