سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / ماجرای آشنایی امام علی(علیه السلام) و قنبرغلام امام
حضرت علی(ع)
حضرت علی(ع)

ماجرای آشنایی امام علی(علیه السلام) و قنبرغلام امام

جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود.

جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شده‌ام، آمدم برای خواستگاری.

پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است.

گفت عمو هر چه باشد من می‌پذیرم شاه گفت: در شهر بدی‌ها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می‌شناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها شد.

به بالای تپه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است.

به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی؟

گفت: تو را با علی چه کار است؟

گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.

گفت: تو حریف علی نمی‌شوی.

گفت: مگر علی را می‌شناسی؟

گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم.

گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟!

گفت قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌هیکل من.

گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.

مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم.

خب چه برای شکست علی داری؟

گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.

گفت: پس آماده باش، جوان خنده‌ی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی؟

پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟

مرد عرب جواب داد: عبدالله.

پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد.

عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشم‌هایش اشک می‌آید.

گفت: چرا گریه می‌کنی؟

جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته می‌شوم.

مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.

گفت: مگر تو کی هستی؟

گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود.

جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من می‌خواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی.

پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب

بحارالانوار ج3 ص 211 امالی شیخ صدوق

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

امسال برای اربعین به نجف نمی‌آیم!

شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی

ماجرای عجیبی از آشنایی امام علی(علیه السلام) وقنبرغلام امام علی(علیه السلام)

منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب ..

3 دیدگاه

  1. البته جسارت نمیکنم. منظورم این نیست که شما به دروغ نشر کردید. شاید هم جایی این ها نوشته شده باشه و یا سند تاریخی ای داشته باشه اما صاحب نظرها میگن که محتوا هم ایراد داره.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.