وقتی به مأموریت میرفتیم، برایشان مهم بود که افرادی که با ایشان همراه بودهاند، حتماً با همراه داشتن یک سوغات به دیدار خانواده خود بروند.
امیر سرتیپ احمد آرام درباره خصوصیات شهید صیاد شیرازی می گوید:
«مهمترین ویژگی شهید صیاد شیرازی، نظم ایشان بود. غیر از رعایت ترتیب و روال کارها به مسئله زمانبندی هم بسیار توجه داشتند و بهخوبی آن را مدیریت میکردند. با توجه به همین موضوع، اگر برای کاری به ما هم میگفتند فلان ساعت بیا، درست رأس همان ساعت خدمتشان میرسیدیم. یادم هست یک روز قرار بود که ساعت دو بعد از ظهر بروم و خدمتشان گزارش کار بدهم. به ساعت خودم تصور کردم که ساعت دقیقاً دو است. بنابراین در زدم و با کسب اجازه، وارد اتاقشان شدم.
داشتند نامهای را امضا میکردند. در همان حین بلند شدند و فرمودند: بفرمایید بنشینید، شما یک دقیقه زود آمده اید!
در این فاصله، این نامه را تمام میکنم. دقیقاً هم در عرض همان یک دقیقه، کارشان را انجام دادند و بعد بنده گزارش را خدمتشان ارائه کردم. نظم را واقعاً به معنای واقعی و با دقت تمام، در تمام ساعتها و حتی دقیقهها رعایت میکردند.
نکته برجسته دیگر در منش کاری ایشان، توجه و محبتی بود که نسبت به همه کارکنان و خانوادههای آنان داشتند. اگر خدای ناکرده فردی از خانواده همکاران فوت میشد، حتماً خودشان را مقید میدانستند که در مراسم آنها شرکت کنند.
در اعیاد هم همین طور بود. بدون استثنا برای همه کارکنانشان، حتماً یک سری هدیه همراه با یک کیک دو کیلویی سفارش میدادند و برای خانوادههایشان میفرستادند. وقتی به مأموریت میرفتیم، برایشان مهم بود که افرادی که با ایشان همراه بودهاند، حتماً با همراه داشتن یک سوغات به دیدار خانواده خود بروند.
به همین علت در هر مأموریت کاری، عدهای موظف بودند که از طرف ایشان بروند و مقداری سوغاتی از شهری که به آنجا مأموریت داشتهایم، برای همه اعضای گروه تهیه کند. دعوت هیچ فرد و ارگانی را بدون پاسخ نمیگذاشتند.
با توجه به مشغله فراوانی که داشتند، یا حتماً سعی میکردند که در آن برنامه شرکت کنند، یا در غیر این صورت نامه کوتاهی مینوشتند و از اینکه نتوانستهاند در مراسم مورد نظر شرکت کنند، عذرخواهی میکردند…».
شادی روح شهید عزیزما حاج علی صیاد شیرازی
صلواتی محضر محمد وآل محمد تقدیم کنیم..
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
.
یکی از دوستان ارتشی که گاهی خدمت آیتالله بهاءالدینی میرسید، نقل میکرد:
«یک روز خدمت آیتالله بهاءالدینی رسیدم و سلام صیاد را به او رساندم.
آقای بهاءالدینی در حالیکه پسرش هم آنجا بود، از من پرسید:
«شما آقای صیاد را میشناسید؟»
گفتم: «بله. او فرمانده من است.
چطور ممکن است او را نشناسم؟!»
دوباره پرسید: «شما آقای صیاد را میشناسید؟»
با سؤال دوم فهمیدم که حاجآقا میخواهد به من بفهماند که صیاد را آنطور که باید نمیشناسم.
با تعجب جواب دادم:
«نه آنقدری که شما میشناسید.»
برای بار سوم که سؤالش را تکرار کرد، با فروتنی تمام گفتم:
«نه، حاجآقا، نمیشناسم»
بعد آیتالله بهاءالدینی گفت:
«صیاد یک پارچه نور است.» سه بار این جمله را تکرار کرد. صیاد یک پارچه نور است.
بعد به من گفت که سلام من را به او برسان.
وقتی به تهران برگشتم، ماجرا را برای صیاد تعریف کردم.
لبخندی زد و اشک در چشمانش حلقه زد. اشکش را با دستش پاک کرد و گفت که:
«خدا من را شرمنده نکند. حاجآقا خیلی به من لطف دارد.»
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
.
حاج صادق آهنگران در کتاب با نوای کاروان
روایتی از ارتباط نزدیک شهید صیاد شیرازی با علما نقل کرده