سرخط خبرها
خانه / بایگانی برچسب: حکایت

بایگانی برچسب: حکایت

کیمیای محبت، بزرگترین ثروت

با عجله ازمحل کارم بیرون آمدم که مادرم زنگ زد. _الو سلام سحر جون! هنوز که نیومدی؟ گفتم:” نه مامان کاری داری بگو!” کمی من و من کرد و گفت: ” امشب عزیزجون میاد خونمون یه زحمت بکش از اون شیرینیا که قند رژیمی دارن بگیر و برو دنبالش خونه …

ادامه نوشته »

صندوقِ تربتِ ما سنگین است…!

حکایت هجدهم از باب هفتم گلستان سعدی…؛ درباره فخرفروشی…! توانگرزاده‌ای را دیدم بر سرِ گورِ پدر نشسته…، و با درویش بچه‌ای…، مناظره در پیوسته که…؛ صندوقِ تربتِ ما سنگین است…، و کِتابه رنگین…، و فرشِ رخام انداخته…، و خشتِ پیروزه در او به کار برده…، به گورِ پدرت چه مانَد…، …

ادامه نوشته »

درسی از یک حکایت

  شخصی از روی پل در رودخانه سقوط کرد و فریاد کمک‌ خواهی سر داد. مردی که شناگر ماهری بود به آب پرید و او را نجات داد. هنوز شرشر آب از لباسهای مرد شناگر به زمین می‌ریخت که فریاد کسی دیگر را شنید که در آب افتاده بود. آن …

ادامه نوشته »

خنده🍉وانه دولتی

دولت گفته: نظرات ظریف، نظرات خودش است نظرات دولت نیست…!!! یاد این حکایت افتادم؛ میگن طرف زنگ زد ۱۱۳ اداره اطلاعات که طوطی من گمشده، بهش گفتند: چرا اینجا زنگ زدی، باید زنگ بزنی آتش نشانی، طرف گفت: میدونم فقط اگر پیداش کردید، چیزی بر علیه نظام گفت نظرات شخصی …

ادامه نوشته »

روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند..

روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد… با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند …

ادامه نوشته »

حکایت جوان خدا ترس

  حضرت سلمان سلام الله علیها یکی از یاران پیامبر صلوات الله علیه تعریف کرده روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت، جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. حضرت سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی …

ادامه نوشته »