سرخط خبرها
خانه / بایگانی برچسب: حکایت (صفحه 3)

بایگانی برچسب: حکایت

تکبر، هرگز! عزت، آری(حکایت خوبان)

امام صادق(ع) می‌فرماید: هرکس خودش را بهتر از دیگران بداند، او از متکبران است. حفص بن غیاث می‌گوید: عرض کردم: اگر گنهکاری را ببیند و به سبب بی‌گناهی و پاکدامنی خود، خویشتن را از او بهتر بداند چه؟ فرمودند: هرگز! هرگز! چه بسا که او آمرزیده شود، اما تو را …

ادامه نوشته »

حکایت کوتاه و آموزده

متنی که جزو 10 متن برتر از نگاه مجله معتبر فوربس است، این متن سه مرتبه در این لیست در مقام اول قرار گرفته است. یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چندتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله …

ادامه نوشته »

فضائل تلاوت قرآن

  *مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمی فهمید، پسر کوچکش از او پرسید:* *چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟* *پدر گفت پسرم سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور* *پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد …

ادامه نوشته »

حکایت قابل تعمل

خری به درختی بسته بود، شیطان خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد. زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش، صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ …

ادامه نوشته »

حکایت آموزنده ملانصرالدین

روزی ملانصرالدین به دهكده ای می رفت، در بين راه زير درخت گردوئی به استراحت نشست و در نزديكی اش بوته كدوئی را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوی به اين بزرگی از بوته ی كوچكی بوجود می آيد و گردوی به اين كوچكی از درختی به …

ادامه نوشته »

مراقب رفتارمون باشیم

🍂مردی وارد داروخانه شد و با لهجه ای ساده گفت: کرم ضد سيمان دارين؟ 🍂متصدی داروخانه با لحنی تمسخر آميز گفت: بله که داريم کرم ضد تير آهن و آجرم داريم حالا خارجی ميخوای يا ايرانی؟ خارجيش گرونه ها گفته باشم! 🍂مرد نگاهی به دستانش کرد و رو به روی …

ادامه نوشته »

حدیث دلبران، رمضان، اثبات خدا

حضرت امام علی علیه السلام فرموده اند: ‌در شگفتم از كسى كه در وجود خداوند شك مى‌كند، در حالى كه آفرینش خداوند را مى‌بيند. در شگفتم از بخيل بسوى فقرى مى شتابد كه از آن میگريزد و سرمايه اى را از دست مى دهد كه براى آن تلاش مى كند. …

ادامه نوشته »

حکایت تَفَضُّل مادر مهربان سلام الله علیها

حکایات شیرین ✍ تابستان ١٣۶٣ كه در شاهرود، هنگام آموزش سربازان در صحرا ، با مادري به همراه دو دخترش برخورد كردم كه درحال درو كردن گندم‌هايشان بودند . ❄️ فرمانده‌ی گروهان ، ستوان آسيایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع كنيم و برويم گندم‌هاي آن …

ادامه نوشته »

دیوانه حقیقی، روایتی از پیامبر(ص)

یک روز نبی‌اکرم(ص) در کوچه‌های مدینه دیدند جمعیت زیادی دور یک نفر، جمع شدند. حضرت، از علت آن پرسیدند. عرض کردند: «یا رسول‌الله! دیوانه‌ای است که هذیان می‌گوید و مردم دور او جمع شده‌اند.» حضرت که یک معلم حقیقی هستند، این جلسه و اجتماع را غنیمت دانستند و شروع به …

ادامه نوشته »

قويترين معذرت خواهی در تاريخ اسلام

هنگامی که ابوذر به بلال گفت: “حتی تو هم ای پسر زن سیاه اشتباه مرا می‌گیری؟..” بلال سرگشته و خشمگین برخاست و گفت: “به خدا سوگند برای این توهین از تو نزد پیامبر خدا (ﷺ) شکایت خواهم کرد..” چهره‌ی پیامبر (ﷺ) از شنیدن این جریان دگرگون شد و گفت: “ای …

ادامه نوشته »

کلام قصار باباطاهر و شرح مولانا

  “الذِّکرُ خبَرُ الذِّکر ” یعنی ذکری که ما از حق می کنیم نشان آن است که، حق ما را یاد کرده است. از کلمات قصار باباطاهر مولانا همین نکتۀ باباطاهر را در حکایت زیر آورده است: آن یکی ” الله ” می‌گفتی شبی تا که شیرین گردد از ذکرش …

ادامه نوشته »

برای خنده و عبرت

شخصی تعریف می کرد وقتی از نماز جماعت صبح برمیگشتم جماعتی را دیدم که به زورقصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند.گاو مقاومت می کرد و حاضر نبود سوار ماشین بشود،من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم ؛گاو مطیع شد و سوار شد.من مغرور شدم و پیش خودم …

ادامه نوشته »

حکایت حیا و غیرت در ایام …..

شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند، قاضی از …

ادامه نوشته »

نماز اول وقت،شاه کلید حل مشکلات

(حکایت اهل راز) ..  جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی(ره) آمد و گفت: سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد و سه کلید از شما می‌خواهم! قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست …

ادامه نوشته »

تشابه حکایت زیر با دولت تدبیر و امید

  پادشاهی در شهر گذر می‌کرد. مردی را دید که بزغاله‌ای با خود می‎برد. شاه گفت: «بزغاله را به چند خریده‌ای؟» گفت: «خانه‌ای داشتم به این بزغاله فروختم!» گفت: «خانه‌ای دادی و بزغاله گرفتی؟!» مرد گفت: «به برکت پادشاهی شما سال دیگر مرغی توانم خرید.» مخزن الاسرار نظامی./د

ادامه نوشته »

درخواست مردی از حضرت سلیمان علیه السلام

مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها! سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه …

ادامه نوشته »

حکایت، روزی حلال

حکایت بسیار زیبا: مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را …

ادامه نوشته »