روزی ملانصرالدین به دهكده ای می رفت، در بين راه زير درخت گردوئی به استراحت نشست و در نزديكی اش بوته كدوئی را ديد؛
ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوی به اين بزرگی از بوته ی كوچكی بوجود می آيد و گردوی به اين كوچكی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند كرد و گفت:
خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق می كردی و گردو را از بوته كدو؟ در اين حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:
پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهی دخالت كنم؛
زيرا هر چه را خلق كرده ای، حكمتی دارد و اگر جای گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!
هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
بسیار اموزنده بود ممنون