سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معرفت / شورای نویسندگان / بازپخش/ وجَّهتُ وجهیَ للحسین(ص)

بازپخش/ وجَّهتُ وجهیَ للحسین(ص)

بسم الله الرحمن الرحیم

آفتابگردان با اشتیاق سرش را به سمت نور بالا گرفت و با تمام وجهش متوجه نور شد، آن را دنبال می کرد و با شعف می گشت به هر سمتی که نور می رفت.

بوی عطر گل سرخ، لطافت هوا، سبزی چمن، قامت بلند سرو و زیبایی باغ برایش جلب توجه نمی کرد!

حتی پچ پچ های گاه‌ و بی‌گاه گل ها درباره شیدایی او!

تمام حواسش به نور بود!

نور مایه حیاتش بود!

نور زیبا و درخشنده ازبلندای آسمان پرتو افکنده وبه او زندگی بخشیده بود!

نور، نشان از حسین فاطمه(س) داشت! بوی حسینص می داد!

با خوشحالی به نور خیره شد مباد لحظه ای را از دست بدهد! به یاد آورد: اباالفضل!!!!!

اباالفضل(ع) قمرِ حسین فاطمه(س) بود،

تمام فکرش، حواسش، توجهش به مقتدایش بود، همه چیزش حسین(ص) بود،

اباالفضل(ع) وجَّهتُ وجهیَ للحسین(ص) بود!

تمام وجوهش را متوجه مقتدایش کرده بود، میلش، میل او! خواستش، خواست او! درونی ترین وجوه احساسش بند به او! حتی صادره هایش! صفاتش! زندگیش! هدفش حسین(ص) بود!

هرچه بیشتر متوجه او می شد، بیشتر ارتفاع داده می شد،

اباالفضل(ع) بالا و بالاتر می رفت و لحظه به لحظه به نور عظیم آسمانی نزدیک و نزدیک تر می شد!

قربتش نیز از حسین(ص) بود.

روز عاشورا پشت در خیمه اندکی صبر کرد، می خواست ماذون از جانب او به سمت دشمن بتازد و جانش را هم فدای او کند!

حالتش غریب می نمود، با همه وجود تسلیم را تجربه می کرد!

از توجه وجه به تسلیم وجه رسیده بود!

او با توجه تا ارتفاعات بالا رفته و اکنون با تسلیم به سوی میدان می تاخت! منتظر اذن بود!

وارد خیمه شد!

صدای محبوبش در تمام وجودش طنین انداخت: برو آب بیاور!

تاملی در او دیده نشد! با تمام وجه تسلیم مقتدایش بود! اسلمت وجهی للحسین!

اذن سقایی برایش صادر شده بود!

بدون تامل از خیمه بیرون آمد تا مولایش را اجابت نماید!

مشک های آب را برداشت و به سرعت تاخت!

اباالفضل(ع)، اباالفضل(ع) نبود!

دیگر از اباالفضل(ع) اثری نبود!

هرچه بود حسین(ص) بود!

او جسمی بود در اختیار امامش!

به سرعت به سمت علقمه تاخت!

دشمنان از هیبت آسمانیش می‌رمیدند و از سر راهش کنار می رفتند!

هیبتش هم حسینی بود!

از اسب پیاده شد، پا به درون شریعه نهاد، دست هایش را به زیر آب برد و بالا آورد!

مقتدایش تشنه لب بود! آب را ریخت و با سرعت مشک ها را پر نمود، وقت تنگ بود!

چشم هایش به سمت آسمان خیره ماند!

مادرش صدایش می زد! (یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک)!

تا بحال به خود اجازه نداده بود ایشان را مادر صدا بزند! محو شد! لبخندی زیبا بر لبان خشکیده اش نشست! مادر(س) صدایش زده بود، آنگونه که حسینش را!!!

برایش تنها جسمی مانده بود، نفسش، نفس حسین(ص) شده بود!

سقای کاروان، جسمش را نیز تقدیم مقتدایش کرد و شتافت تا در ارتفاعات آسمان به اصلش بپیوندد، به نور عظیم آسمانی! حسین گونه به سمت ربش رجعت کرد راضیه مرضیه!!!!

آفتابگردان دوست نداشت بدون نور به زندگیش ادامه دهد!

اباالفضل(ع)! او پر کشیده بود!

دنیای بی حسین(ص) برای اباالفضل(ع) بی معنی بود!

آفتابگردان آهی از حسرت کشید، کارش همین شده بود، هر روز و هرروز، صبحگاهان به یاد حسین فاطمه(س) بسوی نور خورشید می چرخید و داستان عاشقی اباالفضل(ع) به مقتدایش را مرور می کرد و غروب، غصه قامتش را خم می نمود…

او هرروز به عشق حسین(ص) از خواب بیدار می شد و شامگاهان از غصه جان می داد…

خورشید به سرخی گراییده و در حال غروب بود،

آفتاب گردان آخرین نگاهش را به سوی نور دوخت،

نور رفته رفته محو شد و تاریکی باغ را فرا گرفت!

گل های باغچه آفتابگردان را دیدند که با غروب خورشید سرش پایین افتاد، گویی سالهاست جسمش خالی از حیات است!

گل های باغچه، سِرِّ آفتاب گردان را نمی دانستند!

نمی دانستند او هرروز به عشق حسین(ص) زنده می شود، و شامگاهان از درد فراقش جان می دهد…

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

ملت امام حسین علیه السلام، نمی ایستد تا نظاره کند؛ انتخابات را از نگاه بالا ببین

ويدئو/ ملت امام حسین علیه السلام

دعاي ندبه مهدي ياوران

چراشما پنهان شديد؟

یک دیدگاه

  1. احسنت. خیلی قشنگ بود. واژه ها زیبا . مفاهیم از واژه ها زیباتر . ابالفضل(ع)، از واژه ها و مفاهیم زیباتر .
    و حسین…

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.