به انتظار تو مادر، نشسته «تا تو بیایی»
دو دست رحمت خود را، گشوده «تا تو بیایی»
مسیر آمدنت را ، ز زخم خار زدوده
صراط سبزی و باغی، کشیده «تا تو بیایی»
چه مجلسی، چه شکوهی است میان خانه مادر
به انتظار تو اما، نشسته «تا تو بیایی»
تو غرق بازی دنیا شدی و او نگرانت
چقدر کوچه به کوچه، دویده «تا تو بیایی»
رها نکرده تو را در، میان آتش دنیا
ببین که تا به کجا او، رسیده «تا تو بیایی»
ببین صراط عبورت، پر است از نعماتش
هنوز لقمه برایت، گرفته «تا تو بیایی»
برای گل شدن تو، نسیم رحمت خود را
به دشت و دامن صحرا، وزیده «تا تو بیایی»
به انتظار تو مادر، نشسته «تا تو بیایی»
دو دست رحمت خود را، گشوده «تا تو بیایی»
محمد جواد عسکری باقرآبادی
۱۴۰۲/۱۲/۲۴