سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معرفت / شورای نویسندگان / به سویِ او _قسمت اول

به سویِ او _قسمت اول

به سویِ او قسمت اول:

نیمه های شب بود و همه در خواب بودند، صدای هیاهوی باد، زوزه‌ی روباه، و صدای جیرجیرکی خسته و ناتوان به می‌رسید.

نسیمی جانفزا شروع به وزیدن کرد، سردش شد، تنش لرزید، از خواب ناز بیدار شد، چشمانش را باز کرد، به اطرافش نگاهی انداخت. پاسی از شب گذشته بود، صلواتی فرستاد، پتو را کنار زد و به سمت حیاط روانه شد. نور ماه حیاط را روشن کرده بود .

او به سمت حوض کوچک و آبی رنگی که در وسط حیاط بود روانه شد، کنار حوض نشست، نگاهش به تصویر ماهی که در حوض کوچک و آبی رنگ افتاده بود خیره شد.

سرش را به سمت آسمان بلند کرد، ماه نورانی و درخشان به همراه ستارگانی که در حول آن حلقه زده بودند را مشاهده می کردند.

او همچنان که وضو می گرفت در فکر نور خیره کننده ماه بود، به گوشه ای از حیاط رفت، سجاده اش را پهن کرد، و به نماز ایستاد، در آخرین قنوت نمازش با چشمانی بارانی و تنی لرزان، زیر لب خدایش را صدا می کرد: اِلَهی وَ رَبِّی مَن لِی غَیرُک ، اِلَهی اَلعَفو اَلعَفو اَلعَفو …..

در همان حال به یاد مناجات امیرالمؤمنین (علیه السلام) افتاد و بخشی از آن را با خود زمزمه کرد :

مَوْلايَ يا مَوْلايَ اَنْتَ الْمَوْلي وَاَ نَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلَّا الْمَوْلا مَوْلايَ يا مَوْلايَ اَنْتَ الْعَزيزُ وَاَ نَا الذَّليلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الذَّليلَ اِلَّا الْعَزيز مَوْلايَ يا مَوْلايَ اَنْتَ الْخالِقُ وَاَ نَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ اِلَّا الْخالِقُ مَوْلايَ يا مَوْلايَ اَنْتَ الْعَظيمُ وَاَ نَا الْحَقيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْحَقيرَ اِلَّا الْعَظيمُ

هوای دلش خزان و حالش بارانی بود ، نمازش تمام شد ، سرش را برخاک نهاده بود و مانند بید می لرزید و مانند خزان می بارید .

سرتاسر وجودش را خوف و ترس از خدای سبحان پیش گرفته بود، او خود را خدا حقیر وکوچک می دانست، و همیشه از او استمداد می خواست.

سر از خاک برداشت، دستانش را برد و به سمت آسمان گشود، چشمان نمناک را باز کرد، نور ماه روشنی بخش دیدگان بی فروغش شد.

به نور ماه خیره شد و ، با خودش گفت : الله اکبر ، چه نور زیبایی ، اگر در این تاریکی شب ، نور ماه نبود چگونه دیدگان بی فروغ ما توان بینایی داشت ؟ اگر ماه نبود هیچ مکان روشن نبود ، و جهان در ظلمت و تاریکی اسپری می شد .

کمی به فکر فرورفت … با خود اندیشید ، ماه نیز نور خود را از خورشید می گیرید ، او هرچه روشنی و زیبایی دارد از نور خورشید است ، او چه زیبا نور او را انعکاس می دهد ، بدون هیچ دخل و تصرفی .

او برای ولی نعمت خود مانند آیینه می باشد، آیینه ای خاکی، که بدون دخیل کردن خود در آن عینا آن را منتقل می کند، چه زیباست این تبعیت از نور.

صدای اذان گوشش را نوازش می دهد، چشم از ماه زیبا بر می دارد، بر می خیزرد و به دور دستها خیره می شود، لبخندی می زند و صلواتی می فرستد، و به سمت مسجد حرکت می کند، و تا زمانی که به مسجد برسد.

مدام صلوات می فرستد، وارد مسجد می شود، با دوستانش و روحانی مسجد سلام و احوال پرسی می کند و بعد از دقایقی نمازش را اقامه می کند، پس از پایان نماز به سجده می رود و صلواتی می فرستد.

اما زمزمه ای بسیار زیبا گوش جانش را نوازش می دهد، به طرف صدا حرکت می کند، صدا آرام آرام آرام می شود:

یا مَولَاتِی یا فَاطِمَه اَغِیثِینِی، ای مادر بزرگوار ما، ما همه چیزمان را از شما می بینید، تنها با شما هستیم.

و تنها همه چیزمان را از شما می دانم.

دستمان را بسازید، کمکمان کنید، و ما را برای خود بسازید، آنطور که دوست دارید ما را بسازید، آن چیزی که دوست دارید از ما بسازید، تزکیه مان کنید، تا رویایمان را به روی شما نگاه کنید، تا خصوصیت داشته باشید. ..

یا مَولَاتِی یَا فَاطِمَه اَغِیثِینِی، خودتان پناهمان بدهید، کمکمان کنید، خودتان تربیت کنید، خودتان با شادمانی تزکیه مان کنید، از ما آن چیزی را بسازید که دوست دارید، ما نه می دانیم چطور خودمان را بسازیم، نه بلد هستیم.

ای مولای ما، ای فاطمه(س)، ای مادر مهربان ما، به فریادمان برس

پایان قسمت اول،

ادامه دارد…

 

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شعر/ غلامان فاطمه سلام الله علیها

ما غلامان کوی جانانیم،بهترین خانه را غلامانیم

سخنان به‌یادماندنی شهید صدر درباره حضرت زهرا(سلام الله علیها،)

فاطمه زهرا علیها السّلام یک اسوه در اسلام بود، در همه سختی‌‌هاو همراه پدرش در جنگ‌‌ها شرکت می‌‌کرد

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.