سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / اشعار معارفی (صفحه 9)

اشعار معارفی

نزدیک تر از نزدیک

بسم الله الرحمن الرحیم نزدیک تر از نزدیک شب قدر است و یار ما چه نزدیک ست و بی پرده بفرما می زند او خود، عبادش را عجب نور و جلال و شوکتی دارد تماشایی است دیدارش غلامان حریمش غرق در نور حضور او تمام سال باشد وامدار یک نگه …

ادامه نوشته »

این است همان متاع مادر یعنی تفسیر کلام عِندَهُ حُسْنُ مآب

در محضرش عاشقانه باید رفتن با نسخه ای از بهانه باید رفتن آنقدر بکش دیده بر آن خاک درش بانگی برسد که خانه باید رفتن تکبیر بگو مگر که راهت بدهند یک شاخه از آن شاخ نباتت بدهند بی دیده ی او مرو که آب است سراب تا قطره ای …

ادامه نوشته »

شعر/ نزدیکتر از نزدیک….

نزدیکتر از نزدیک…. صدایم میزنی ای دوست و من مشتاق می آیم پناهم داده ای، ای دوست و من بی تاب می آیم گذشتی از خطاهایم .. گذر کردی ز کردارم و من این بار با قلبی پر از امید می آیم صدایت پر زِ احساس است.. هوای مادری دارد …

ادامه نوشته »

در حسرت دیدار یار

  در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم …

ادامه نوشته »

کرونا مکر بود اما زود ، مَکَرَ اللّه دام حیله گشود

کرونا مکر بود اما زود مَکَرَ اللّه دام حیله گشود رَبمان ناظر است اما حیف إِنَّ الانسان، لِرَبِّهِ لَكَنُود شهر ها گشته بود طوفانی کوچه ها کوچه های حیرانی یک نفر با چراغ پیدا شد دست او آیه های نورانی بعد از آن ابر و باد، باران بود نوبت باغبان …

ادامه نوشته »

نجوا با امام زمان علیه السلام

خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن امید آخر دنیا خودت درستش کن نمانده پشت سر من پلی که برگردم خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم به حق حضرت زهرا خودت درستش کن گرفت دست مرا هرکسی، زمینم زد شکست بال و پرم …

ادامه نوشته »

نجوا با امام زمان علیه السلام

خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن امید آخر دنیا خودت درستش کن نمانده پشت سر من پلی که برگردم خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم به حق حضرت زهرا خودت درستش کن گرفت دست مرا هرکسی، زمینم زد شکست بال و پرم …

ادامه نوشته »

در رسای سردار دلها

جهانی را تکان دادی به پرواز بلند اما هزاران شعله می خیزد، بسوزد خصم دوران را رخ از خورشید می گیری زمانه نور باران شد هزار آیینه آوردی زمین نور باران را شکفت از عهد و پیمانت، صلابت با شهامت ها گزینش کرده ای در خود حضور سبز ایمان را …

ادامه نوشته »