سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معجزات / معجزات/حبابه خانم شیعه مولاامیرالمؤمنین (ع) و رجعت کننده هنگام ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه

معجزات/حبابه خانم شیعه مولاامیرالمؤمنین (ع) و رجعت کننده هنگام ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین

حدیث حبابه

رُشَیْد هجری گفت : من و ابوعبدالله سلیمان و ابوعبدالرحمان قیس بن ورقا و ابوالقاسم مالک بن سهل بن حنیف در محضر امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه بودیم که ام الندا حبابه و البیه در حالی که کوزه ای پهن و بزرگ بر سر داشت و لباس رنگی پوشیده و قرآنی را حمایل خویش ساخته و در دستش تسبیحی از سنگ ریزه و هسته خرما بود ، بر امیرالمؤمنین علیه السلام  وارد شد

و سلام کرد و گریست و گفت : یا امیرالمؤمنین علیه السلام  ، آه و افسوس از فقدان شما و حسرت و اندوه بر غایب شدن شما به خاطر حظ و بهره ای که با نبود شما  از دست می رود .

ای امیرالمؤمنین علیه السلام  ، از شما روی بر نمی گرداند و غافل نمی شود ، هرکس که خدا برایش مشیت و اراده خیر دارد . همانا امر من ، بدین گونه است که بر یقین و روشنی و حقیقت هستم . با شما ملاقات می کنم در حالی که شما هر آن چه را قصد می دارم می دانید .

امیرالمؤمنین علیه السلام  دست راستش را به سوی او دراز کرد و از دست او سنگ ریزه سفیدی را که می درخشید و جلا و شفافیتش مشهود بود ، گرفت و انگشترش را از دستش درآورد و سنگ ریزه را مهر کرد و فرمود : ای حبابه ، این خواسته تو از من است .

حبابه گفت : آری به خدا سوگند یا امیرالمؤمنین علیه السلام  ، این همان چیزی است که از شما می خواستم ؛ زیرا شنیده ام شیعیان بعد از شما متفرق می شوند و با یکدیگر اختلاف می کنند . پس دلیلی خواستم تا اگر بعد از شما زندگی نمایم – که خدا به من عمر ندهد و ای کاش من و اهل و خویشانم فدایت شوم

هر گاه آن مطلبی را که اشاره نمودم اختلاف شیعه  واقع شود یا شیعه شک نماید در کسی که قائم مقام شماست ، این سنگ ریزه را نزد او بیاورم .

پس اگر مانند کار شما را انجام داد ، پقین پیدا می کنم که او جانشین شماست . البته امید دارم تا آن زمان ، خدا مرا مهلت ندهد .

حضرت فرمود : آری ، به خدا سوگند ای حبابه . با این سنگ ریزه دو فرزندم حسن  و حسین علیهما السلام  و  بعد از آن ها علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی علیهم السلام   را ملاقات می کنی و همگی آن ها ، وقتی به نزدشان بروی ، این سنگ ریزه را از تو طلب می کنند و با همین انگشتر آن را برای تو مهر می کنند .

اما در زمان علی بن موسی ، در خودت دلیل و برهان بزرگی از آن جناب مشاهده می کنی و مرگ را بر می گزینی و از دنیا رحلت می کنی

و آن حضرت ، متولی امور تو خواهد شد و بر کنار قبر تو می ایستد و بر تو نماز می گزارد .

من به تو بشارت می دهم که از جمله زنان مؤمنی هستی که با حضرت مهدی که از فرزندان من است ، آن گاه که ظهور فرماید ، به دنیا رجعت می نمایی .

حبابه گریست و گفت : ای امیرالمؤمنین علیه السلام ، اگر فضل خدا و رسولش و فضل شما نبود از کجا به کنیز ضعیف الیقین و قلیل العمل شما چنین منزلتی کرامت می شد ؟

منزلتی که به خدا سوگند به آنچه که به من فرمودید یقین دارم ؛ زیرا یقین دارم که شما امیرالمؤمنین علیه السلام  به حق هستید ، نه شخص دیگری .

یا امیرالمؤمنین علیه السلام  ، برایم دعا کن تا ثابت باشم بر آن چه خداوند مرا به جانب شما هدایت فرموده و این نعمت را ازمن سلب نفرماید و مرا به فتنه نیندازد و مرا از این طریق گمراه نفرماید .

امیرالمؤمنین علیه السلام  ، برای او دعا فرمود و عاقبت به خیرش گرداند .

حبابه گفت : وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام  با ضربت عبدالرحمن بن ملجم لعنت الله علیه در مسجد کوفه به شهادت رسید ،

نزد مولایم امام حسن علیه السلام   آمدم . وقتی مرا دید ،

به من خوش آمد گفت و فرمود : آن سنگ ریزه را بیاور . پس دستش را دراز کرد ، همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام  دستش را دراز نمود و سنگ ریزه را گرفت و آن را همان طور که امیرالمؤمنین علیه السلام  مهر کرده بود ، مهر کرد و همان انگشتری را از دستش بیرون آورد .

حبابه می گوید : وقتی که امام حسن با سم از دنیا رفت ، خدمت امام حسین علیه السلام   رسیدم . هنگامی که مرا دید ،

خوش آمد گفت و فرمود : ای حبابه سنگ ریزه را بیاور . آن را گرفت و با همان انگشتری مهر کرد .

زمانی که امام حسین علیه السلام   به شهادت رسید ،

نزد علی بن الحسین علیه السلام   رفتم و این در حالی بود که مردم در مورد آن حضرت در شک بودند و شیعیان حجاز به محمد بن حنیفه متمایل شده بودند و بزرگان آن ها ، همگی نزد من آمدند و گفتند : ای حبابه ، درباره ما از خدا بترس ، از خدا بترس . برو نزد علی بن الحسین علیه السلام   با آن سنگ ریزه تا حق را روشن فرماید .

خدمت آن حضرت رفتم ، هنگامی که مرا دید ،

خوش آمد گفت و دستش را دراز کرد و فرمود : سنگ ریزه را بیاور . سپس آن را گرفت و با همان انگشتری مهر کرد .

بعد با همان سنگ ریزه ، پیش محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی علیهم السلام رفتم .

همگی همان کاری را که امیرالمؤمنین علیه السلام  و امام حسن و امام حسین و علی بن الحسین علیهم السلام  انجام دادند به عمل آوردند .

سن من در آن زمان زیاد و استخوانم باریک و پوستم نازک و سیاهی مویم دگرگون شده بود؛

ولی در اثر نگاه زیاد اهل بیت علیهم السلام ، چشم و عقل و فهم و گوشم صحیح و سالم بود .

وقتی خدمت حضرت رضا علیه السلام رفتم و وجود کریمش را مشاهده کردم ، خندیدم . خنده ای که شدت تبسم را بیان می کرد؛

به طوری که بعضی از افرادی که در محضر آن جناب بودند خنده مرا زشت پنداشتند و گفتند : ای حبابه ، پیر و خرفت شده ای و عقلت ناقص گشته ، مولایم به آنها فرمود : به شما می گویم که حبابه خرفت نشده و عقلش ناقص نگشته ،

بلکه جدم امیرالمؤمنین علیه السلام  به او خبر داده که هنگام ملاقات من با او ، زمان مرگش می باشد و همانا او از زنان مؤمنه ای است که با مهدی علیه السلام  از فرزندان من رجعت می کند .

حبابه به خاطر شوق و به این موضوع خندید و شاد شد از این که به زمان مرگش نزدیک شده .

گروه حاضر در مجلس گفتند : ای آقای ما ، از آن چه گفتیم استغفار می کنیم و این موضوع را نمی دانستیم .

حضرت رضا علیه السلام  به حبابه فرمود : جدم امیرالمؤمنین علیه السلام  به تو خبر داد آن گاه که مرا ببینی ، چه چیزی از من مشاهده می کنی .

حبابه عرضه داشت : امیرالمؤمنین علیه السلام  به من فرمود : به خدا سوگند که شما دلیل بزرگی به من خواهی نمود .

حضرت فرمود : ای حبابه ، آیا سفیدی مویت را نمی بینی ؟

گفت : به حضرت عرض کردم : آری ای مولای من .

فرمود : آیا دوست داری آن را سیاه و مشکی مانند زمان جوانیت ببینی ؟

عرض کردم : آری ای مولای من .

به من فرمود : ای حبابه ، این کار   تو را ناراحت می کند با این که برای تو اضافه می کنم ؟

عرضه داشتم : ای مولای من ، از فضلی که خدا به شما مرحمت کرده ، به من افزونی دهید .

فرمود : آیا دوست داری با سیاهی مو جوان شوی ؟ گ

فتم : آری ای مولای من ، این دلیلی بزرگ است .

حضرت فرمود : بزرگ تر از این ، آن چیزی است که در تو به وجود آوردم که مردم به آن آگاهی ندارند ؟

عرض کردم : مولای من، مرا به فضل و کرمت اهلیت ببخش .

حضرت قدری دعای آهسته کرد و لب هایش را به آن دعاها حرکت داد .

پس به خدا سوگند ، به جوانی و تر و تازگی برگشتم ؛ در حالی که موهایم سیاه شد ، در نهایت سیاهی .

سپس در گوشه ای از خانه وارد مکان خلوتی شدم و دیدم به خدا سوگند ، باکره شده بودم .

نزد حضرت آمدم و در مقابلش بر روی زمین به سجده افتادم و عرضه داشتم .

ای مولای من  می خواهم به پیشگاه خدای عزوجل بروم و به زندگی در دنیا نیازی ندارم .

حضرت فرمود : ای حبابه ، نزد امهات الاولاد برو که وسایل  کفن و . . . تو آن جاست .

علی علیه السلام  والمناقب، ص 122 – 117.

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

درمحضر امام صادق علیه السلام _ برای ظهور خودت را تربیت کن ..

ويدئو/حتی اگه ظهور در زمان حیات تو رخ نداد...

امام شب قدر، سال۶۰ هجری

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.