سپیده قصه ما آینه تمام نمای یک انسان مستحکم با اراده قوی است
که نداشتن نعمت سلامتی را به فراموشی سپرد
و بر روی پاهای نداشته ایستاد
و با دستان خود اثری خلق کرد که چشم هر بینندهای را به خود مسحور میکند...
در دنیایی که رسیدن به آمال و آرزوهایمان با داشتن سلامتی، خانواده و موهبتهایی که خداوند متعال ارزانیمان داشته،
باوجود شرایط خاص زندگی اعم از عدم احساس امنیت و آرامش مادی و معنوی و وضعیت نامناسب اقتصادی بسیار دشوار است و بهجایی میرسیم که باوجود داشتن تمامی این نعمات خدادادی بالأخص سلامتی که بزرگترین و برترین نعمت و رحمت خداوند است، از تلاش و تقلا برای رسیدن به آنچه پیش رویمان است بازمیایستیم و گمان میکنیم نمیتوانیم آنچه در کودکی رؤیای بزرگسالیمان بود دست پیدا کنیم...
از حرکت میایستیم و در جا میزنیم؛
داشتههایمان را از یاد میبریم
و داشتههایمان را خودبهخود به رخ نداریهایمان میکشیم
و بهانهها میتراشیم برای دست کشیدن از آرزوهایمان،
رؤیاهای کودکیمان را خیالات موهوم افسانهای میپنداریم
و عذر میآوریم برای کاهلیمان تا به سمت اهدافمان گامی برنداریم.
دراینبین هستند کسانی که از ناامیدی سر به بیابان گذاشته و از نداشتهها مینالند،
خدای را از یاد برده و قلبشان را خانه شیطان میکنند از یاس نرسیدنها،
دل را رها کرده و با خود میگویند تا هستند برخی به ما نمیرسد کاری
و نیز هستند کسانی که شروع میکنند به خوشگذرانیهای پوچ و مقطعی، دل به دنیا میبندند
و تلاش برای رسیدن به کمال الهی را از یاد برده و بنده دنیای فانی شدهاند.
اما بوم زندگی رنگهای گوناگونی دارد،
رنگهایی که هرکدام مختص یک نوع خاصی از افراد باشخصیتها، علایق و سلایق متفاوت هستند،
کسانی که زندگانی را طوری میبینند که دیگران قادر به دیدن آن نوع نیستند.
سپیده قصه ما آینه تمام نمای یک انسان مستحکم با اراده قوی است که نداشتن نعمت سلامتی را به فراموشی سپرد و بر روی پاهای نداشته ایستاد و با دستان خود اثری خلق کرد که چشم هر بینندهای را به خود مسحور میکند.
دختری که در نگاه نخست نوجوانی مینمایاند که روزهای پرشور و هیجان دبیرستان خود را میگذراند،
جثهای لاغراندام و قدی کوتاه؛ اما آنگونه که میگوید در آستانه 30 سالگی است.
سپیده حیدری، نقاشی که باوجود ناتوانی جسمی، حرکتی و عدم توانایی کافی برای تکلم، تنها ثمره عشق مادر و پدری میانسال است که باوجود تمامی سختیها و شرایط ویژه زندگی سپیده را بهگونهای تربیت و هنرمندی سختکوش و باثبات را تقدیم جامعه انسانیت کردهاند.
این بانوی هنرمند کوچک اندام در دامان پرمهر مهربانوی سیهچردهای پرورشیافته که محبت و لبخند ملیحش مخاطب را به یاد نخلهای سرافراز خوزستان میاندازد،
نخلهایی که پس از هشت سال جنگ نابرابر هنوز باافتخار سر بر فراز آسمان کرده و ایستادهاند.
سپیده زیر سایه امن پدری استوار و مقاوم رشد یافته که انعکاس برق نگاهش در آثار سپیده بهوضوح دیده میشد.
ایثار و گذشت پدر و مادر اصیل ایرانی برای رسیدگی به فرزندی که تا 30 سالگی باید در آغوششان جابجا شود قصه عجیب و دوری نیست!
اما اینکه بدانی این مرد و زن جنگزده خوزستانی که پس از گذشت 20 سال از عاشقانههایشان برای تکمیل عشق خود فرزندی را که از خون خود نیست مهمان خانه خود میکنند تا شاهد قد کشیدن، راه رفتن و قهقهه زدنش باشند نهتنها عجیب بلکه بعید است.
نقطه عطف زندگی این هنرمند نقاش اینجاست که میفهمد فرزند واقعی والدینش نیست،
بانویی که مهر مادریاش را بهای راحتی زندگی خود نفروخت و سپیده را که پی به معلولت جسمانیاش برده بود از دامان پرمهرش بیرون نکرد!
اما دیگر وقت آن رسیده بود که سپیده حقیقت زندگی خود را بداند و چه خبری حزنانگیزتر از اینکه بدانی دُردانه خانوادهای بودهای که امروز خبر رسیده از جان و تنشان نبوده!
ولی قادر به جداییشان از جان خود نیز نیستی!
و چه سختتر برای فردی که یارای نگهداری از خود نیست...
«سپیده بیشتر دوستمان داشت زمانی که فهمید فرزند واقعیمان نیست»
سخنان پدر مهربان و سالخوردهای است که سپیده بیش از هر چیز آرزومند کربلایی شدنش است،
مردی که سپیده میگوید دلیل نقاشیهایش است!
چون آرزو دارد پدر فداکارش را اینگونه راهی زمین مقدس کربلا کند.
پا به اتاق کوچک پرمهر و عشقشان گذاشتم،
دیوار پر است از تابلوهای رنگارنگی که هرکدامشان آرامشی به این خانه سه نفره بخشیدهاند،
آرامشی که این روزها بهسختی در هر خانهای نمونهاش را میتوان یافت،
هر کنج را که نگاه میکنم قسمتی از عواطف و رؤیاهای سپیده است،
برخی که سپیده هنرمند آنها را با نام رئالیسم معرفی میکند! مناظر زیبایی است که رؤیای قدم زدن در آنها را در سر میپروراند،
قدرتی که خداوند متعال با گرفتنش از او موهبتی شاید ارزشمندتر ارزانیاش کرد.
کمی آنطرفتر چشمم به بومهای پرترهای خورد که دخترانی با یک چشم را نشان میدادند،
سپیده میگوید هر تابلویش معنایی که در ذهن میپروراند را به نمایش میگذارند،
اما فلسفه یک چشم بودن پرترههای سپیده چه میتوانست باشد؟
سؤالی که از ابتدای ورود به این خانه اسرارآمیز در ذهنم بود.
«عقل آدمها این روزها به چشمشان است»
سپیده قصه میگوید،
اما چرا دختری که در این دنیای سیاه ذرهای گناه ندارد و نگاهی جز مهر نداشته و به ذهن پاکش خطور نمیکند آدمها اینگونه را میبیند؟
«کمتر ازآنچه میدانیم میبینیم و یک چشم را به دیدن حقایق اختصاص میدهیم»
چندین سال پیش برای مداوا به یکی از بیمارستانهای تهران مراجعه کرده بود و زمانی که مادر سپیده از پزشک معالج برای درمان دلبندش تقاضا میکند، با بیرحمی تمام جوابی میشنود که انتظارش را نمیکشید:
«دخترتان معلول است، مداوا نمیشود برای چه مدام به پزشک مراجعه میکنید؟»
جملهای که برای دیگربار سپیده را به مرز ناامیدی میکشاند
و شرمنده مهر مادر و پدری میکند که میتوانست فرزندشان نباشد،
آنچنانکه وقتی بزرگترین آرزویش را جویا شدم؛ به دنیا نیامدنش را عنوان کرد.
عطر این خانه پر عشق آدمی را به آینده و تلاشی که میتواند از هیچ، همه بسازد امیدوار میکند
و به مایی که استعداد و توانایی جسمی، روحی و مادی داریم اما قدم از قدم برنمیداریم به بهانههای واهی که عذری برای کاهلیمان نیست یادآور میشود که چقدر زندگی زیباست و ارزش جنگیدن دارد،
چقدر رسیدن به خواستنیهای قلبی زیباست و دستوپا زدن در گرداب سختیهای زندگی است که لذت رسیدن به اهداف را دوچندان میکند.
این خانه و اهل آن و در رأسش سپید بانوی قصه یادمان داد که دل باید سپید باشد و سپیدی دل به ظواهر نیست،
به آنچه داریم و قدرش را نمیدانیم نیست،
باید سپید بود تا سپیده شد،
خدا به سپیدی قلبمان مینگرد و نه به سپیدی رویمان
و اگر قرار بر رسیدن است، قرار بر سپیده بودن است
میبایست اعتماد کرد به قدرتی لایزال که جز از آفریننده این دستهای هنرمند از آنکسی نیست
که همانطور که با مهربانی، حکمت و رحمتش میفرماید «الله یرزق من یشاء بغیر حساب»
و سپیده بدون حساب آفریننده آثاری است که با تمام محدودیتهایش و با سرسختی و اعتماد و سپردن دل به آفرینندهاش لایتناهی را میآموزد.
این قهرمان هنرمند جنوبی که مهمان استان سرسبز گیلان است اما باید ارج گزارده شود و برای آنها که نومیدانه به انتظار نشستهاند تا مگر شتری خسته با کوله باری از شانس و فرصت بر درب خانهشان بنشیند الگویی باشد دنبال کردنی،
سپیدهها کم نیستند در این دنیای فانی!
ولی زیبا و این وظیفه ماست که از یاد نبریم شان،
به دیدارشان برویم
و برای آنها که بهراحتی میتوانند به خواستههایشان برسند اما تقلایی نمیکنند نمادی از سختکوشی و استواری باشد.
خداوند این فرشتهها را بیهوده خلق نکرده
و زندگانیشان بازتابی از قدرت بیانتهای خداوندی است
که دادهاش رحمت
ندادهاش حکمت است،
پس ارزشی فرای آنچه میپنداریم دارد،
اینها معلول اجتماع هستند
اما محبوب پروردگارشان،
باید چشمهایمان را بشوییم
و زیباشناسانه به این خلقت عظیم و حکمت خداوند بنگریم...