فیلمساز به بهانهی تقبیح اعدام از آبروداری و غیرت خانوادههای ایرانی کاریکاتور میسازد و به جای همهی این ارزشهای از دست رفته، حفظ جان یک انسان را میگذارد؛ نگرشی اومانیستی، وارداتی و بی اصالت که انگار حفظ آبرو و روابط و عواطف خانوادگی را در تضاد با زندگی و زنده ماندن میبیند.
: «جاندار» تجربهی اول دو کارگردان جوان در ساخت فیلم بلند است. میخواهیم با بررسی فیلم اول این دو جوان ببینیم که آنها برای ورود به سینما چه راهی را پیش گرفتهاند و دست به چه انتخابهایی زدهاند. معمولا فیلمسازان تازهکار، به دلیل اعتماد به نفس کمتر و نگرانی از شکست در اولین گام، کم ریسکترین راه را انتخاب میکنند؛ به نظر میرسد که سازندگان این فیلم هم همین کار را کردهاند.
در سینمای ایران، مواد لازم برای ساخت فیلمی که از طرفی سیاه مشق فیلمسازی باشد و از سوی دیگر “عادی” به نظر برسد، در فیلم جاندار دیده میشود: یک فیلمنامهی تهی و در عین حال پیچیدهنما که مدام دور خودش میچرخد، چند بازیگر شناخته شده که مدتهاست مثل کارمندها خودشان و کارشان را تکرار میکنند، و از همه مهمتر انتخاب مضمونی ملتهب در یکی از شبه ژانرهای مضحک «اعدام» یا «نکبت» برای خالی نبودن عریضه در مصاحبهها و یا حمله به منتقدین فیلم.
درونمایهی جاندار همان است که در بیشمار فیلم دیگر ساخته شده در دههی اخیر سینمای ایران دیده میشود؛ حادثهای در زندگی یک خانواده یا گروه رخ میدهد و به دنبال آن، افراد برای حفظ منافع خود ارزشهای اخلاقی را زیر پا میگذارند، دروغ میگویند و به این ترتیب چرک و نکبتی که زیر ظاهر معمولا شوخ و شنگ خانواده یا گروه_ که استعارهای از جامعه گرفته میشود_ بیرون میزند. این همان مدلی است که سالها توسط سینمای مافیایی جشنوارهای به سینمای ایران تزریق شده و دستپخت ویژهی کن و اسکار و برلین و ونیز است.
جاندار با مراسم عروسی آغاز میشود، مثل دو جین فیلم دیگر که با رقص معتادان در خلسه، پایکوبی بدبختها در کپر یا جشن زندانیها در زندان شروع میشوند. کلیشهای که خبر از یک فاجعه در آینده میدهد و حاکی از این است که به زودی سقف بدبختی و سیاهی بر سر شخصیتهای فیلم فرو خواهد ریخت. در جاندار به سرعت این اتفاق میافتد و در پی نزاع بین خانوادهای که ازدواج دخترشان را جشن گرفتهاند و خانوادهی خواستگار قبلی دختر، یکی از اعضای خانوادهی خواستگار قبلی کشته میشود و به این ترتیب فیلم میافتد در همان مسیر همیشگی؛ یک نفر زیر حکم اعدام است و عدهای میخواهند او را نجات دهند و از عدهای که نمیخواهند او نجات پیدا کند، رضایت بگیرند. معمولا هم در این مسیر، فیلمساز به هیچ چیز رحم نمیکند، همهی ارزشها و روابط را زیر پا له میکند و در پی جا انداختن اعدام به عنوان اتفاقی غیر انسانی، قتل را توجیه میکند.
بازی جواد عزتی در نقشهای جدی که یکی دو بار از جمله در «ماجرای نیمروز» جواب داده و قرار بود خودش عبور از کلیشه باشد، آنقدر تکرار شده که دیگر هیچ جذابیتی ندارد و تبدیل شده به یک کلیشهی جدید. او که نقش یاسر، برادر خواستگار قبلی اسماء (با بازی باران کوثری) را بازی میکند و حالا یکی دیگر از برادرانش توسط برادر اسماء کشته شده، نقش منفی فیلم است و قرار است اهرم فشاری باشد بر افراد خانوادهای که سرنوشت اعضایش منطقا باید برای تماشاگر مهم باشد، البته این اتفاق نمیافتد و آنقدر شخصیت اعضای این خانواده و روابطشان برای مخاطب گنگ است که کمترین همدلیای ایجاد نمیکنند.
پدر و مادر که نقشی محوری در خانوادهی ایرانی دارند، در این فیلم انسانهایی حقیر و بی عاطفهاند؛ پدر خانواده (مسعود کرامتی) یک مرد دو زنه و مستبد است که انگار با فرزندانش دشمنی دارد و منطق سختگیریهایش مشخص نیست، او در ابتدای فیلم، به ظاهر بر اوضاع تسلط دارد، اما در انتها سقوط میکند و تحقیر میشود؛ مادر هم که زن اول پدر خانواده است و هوویش چند سال قبل فوت کرده، حاضر است برای نجات پسر زیر حکم اعدامش، زندگی دختر ناتنیاش را فدا کند، دختری که او را مادر خود میداند. مادر در این فیلم تا سر حد انسانی تحت تاثیر غرایزش پایین کشیده شده و فقط یک جاندار است، جانداری که مدام ضجه میزند و یکی از ابزارهای اصلی شکنجهی تماشاگر است.
فیلمساز به بهانهی تقبیح اعدام، به چند ویژگی بارز دیگر خانوادهی ایرانی هم حمله میکند. او از آبروداری و غیرت خانوادههای ایرانی کاریکاتور میسازد و به جای همهی این ارزشهای از دست رفته، حفظ جان یک انسان را میگذارد؛ نگرشی اومانیستی، وارداتی و بی اصالت که انگار حفظ آبرو و روابط و عواطف خانوادگی را در تضاد با زندگی و زنده ماندن میبیند. او به وضوح به غیرت خانوادهی ایرانی حمله میکند، یاسر برای رضایت شرطش این است که اسماء از شوهرش جدا شود و با او ازدواج کند؛ بعد متوجه میشویم که این آخر نکبت نیست و اسماء باردار هم هست و علاوه بر طلاق گرفتن از همسرش، باید بچهاش را هم سقط کند. این نگاه مریض و سیاه، برای یک فیلمساز(؟) جوان اسفبار است.
در انتها هم فیلم با قهرمانسازی از برادر اعدامی به پایان میرسد، او در قامت یک ناجی زندگی خواهرش را حفظ میکند و در این راه احتمالا از جانش میگذرد؛ میگویم احتمالا به این دلیل که شاهکار دیگر، پایانبندی فیلم است؛ پایان فیلم شبیه پایان قسمتی از یک سریال است، انگار قسمت دیگری وجود خواهد داشت که اغلب گرهگشاییها در آن قسمت انجام خواهد گرفت؛ سرنوشت هیچ کدام از شخصیتها مشخص نمیشود و فیلمساز برای پایان فیلم تنها به چند جملهی بی ربط مادر اکتفا میکند و پایان رها شدهی فیلم است که لو میدهد که فیلمنامه چقدر بی چفت و بسط بوده است.
جاندار البته در اجرا هم به همان اندازه لنگ میزند که در فیلمنامه؛ همهی بازیها بد هستند و در این بین بازیهای زنهای فیلم از همه بدتر، معتمدآریا جز ضجه زدن کاری نمیکند و باران کوثری حتی لحظهای نمیتواند به حس برسد؛ فیلمبرداری در فضای بسته و شاتهای غیرسینمایی و ضد زیباییشناسی البته از دیگر کلیشههای ژانرهای نکبت و اعدام هستند که در این فیلم هم دیده میشود.
وقتی یک جوان تازهکار در ابتدای مسیر فیلمسازی، به جای قصه گفتن و عرضهی نگاه تازهاش، ساخت چنین فیلمی را کم ریسک مییابد، بیش از هر چیز این نکته را میرساند که چهقدر جو سیاهنما و دیکتاتور سینمای ایران، ضد هنر است و به راحتی خلاقیت و نگاه نو جوان را در نطفه خفه کرده و او را به یک کلیشهساز تبدیل میکند؛ کلیشهسازی که انگار به تازگی در کارخانهی تولید نکبت سینمای ایران استخدام شده و در کنار دیگران، باید به ساخت محصولاتی یک شکل و تکراری بپردازد.