سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / شعر/ زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت

شعر/ زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت

زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت

گر نکته‌دانِ عشقی بشنو تو این حکایت

 

بی‌مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدومِ بی‌عنایت

 

رندانِ تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

 

در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

 

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

 

در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود

از گوشه‌ای برون آیشعر

 

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود

زِنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت

 

ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت

 

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟

کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت

 

هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم

جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت

 

عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ

قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

آهنگ/ ای مجاهد شهید مطهر

حاصل عمر من رفته از دست

نماهنگ /تو را است معجزه درکف… عصا بیفکن

سروده‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.