سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / صوت / قرآن کریم / امداد غیبی/ بازگشت به جنگ بدر قریش برای جنگ آماده می شود (بخش دوم) _۵۳

امداد غیبی/ بازگشت به جنگ بدر قریش برای جنگ آماده می شود (بخش دوم) _۵۳

او پیش از آمدن ضمضم بن عمروه خوابی دید که او را سخت بر آشفت …

لذا در پی برادرش عباس بن عبد المطلب فرستاد و خطاب به او گفت: برادر! من خوابی دیدم که مرا وحشت زده کرده و بیم از آن دارم که به واسطه این خواب شر و بدی به قوم تو برسد پس راز نگهدار باش تا بگویمت در خواب دیدم مردی سوار بر شتر به سوی ما می آمد و در محلی شنزار و هموار متوقف شد، آنگاه با صدای بلند فریاد برآورد ای خاندان خیانت و خباثت به سوی قتلگاه خویش بروید سپس سه بار فریاد کرد، و مردم نزد او مجتمع شدند.

آنگاه او وارد مسجد الحرام شد و مردم در پی او در حرکت بودند، شتر او را به پشت کعبه آورد و دوباره فریاد زد و سنگی از کوه ابو قبیس» برداشت و آن را به زیر انداخت تا این که به پایین کوه رسید، در بین راه سنگ خرد شد و خانه ای از خانه های مکه و منزلی از منزلهایش نمانده بود مگر این که تکه ای از آن سنگ وارد این خانه ها و منازل شد!!

البته واقدی این نکته را نیز می افزاید که قطعات این سنگ وارد خانه ها و منازل بنی هاشم و بنی ربیعه نشد … این بود که عباس بن عبدالمطلب به خاطر این خواب غمگین شد، و آن را برای دوستش وليد بن عتبه بن ربیعه تعریف کرد.

ماجرای این خواب بین مردم پخش و منتشر شد.

عبد المطلب گفت: در حالی که دور کعبه طواف میکردم ابوجهل و یک عده از قریش در مورد خواب عاتکه با هم حرف می زدند، آنگاه ابو جهل به عباس گفت: ای پسران عبدالمطلب آیا کافی نبود پیشگویی مردانتان که حالا زنانتان هم طالع بینی میکنند؟!…

عاتکه می گوید که در خواب چنین و چنان دیده است پس ما سه روز به شما مهلت می دهیم اگر آنچه را ادعا کرده بود حقیقت از آب درآمد که هیچ، اما اگر آن سه روز گذشت و اتفاقی نیفتاد ما بر شما خرده خواهیم گرفت که شما دروغگوترین خاندان عرب هستید!

عباس به او گفت: خجالت بکش تو خود به دروغگویی و خباثت از ما سزاوارتری و این بود که خبر به زنان قبیله عبدالمطلب رسید و آنان عباس را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند؛ چرا که اجازه داد ابوجهل به زنان و مردان قبیله عبد المطلب تعرض کند اما با فرارسیدن روز سوم عباس آمد و خیلی خشمگین سراغ ابو جهل را گرفت، وقتی او را دید به طرف او رفت ولی ابوجهل بسرعت از باب بنی سهم خارج شد و عباس نتوانست او را به چنگ آورد اما او صدای «ضمضم را شنید که فریاد می زد و مردم را تحریک میکرد در حالی که ابو جهل چالاک با صورتی تکیده که زبانی تند و تیز و چشمانی تیزبین داشت محل را ترک گفت

غم بزرگی بر آنها مستولی شد بخصوص پس از آن که دیدند ضمضم آنها را فرامی خواند تا به داد کاروان قریش برسند، این بود که قریش با تیرکهای بخت آزمایی نزدیک بت خود (هبل) جهت خروج گرد هم آمدند، همچنین امیه بن خلق» و «عتبة» و «شيبة» به صورت امرکننده به خروج و نهی کننده از جنگ تیر انداختند؛ از این رو تیر نهی کننده به دست آمد، همچنان که زمعة بن الأسود به عنوان نهی کننده تقسیم بندی شد و بر همین منوال عده دیگری نیز تقسیم شدند، آنگاه چیزی نیافتند که آنها را بر خروج تشویق کند

اما کسانی که مدافع سینه چاک جنگ با مسلمانان بودند – مانند ابو جهل و افراد نظیر او – اصرار ورزیدند که بجنگند، دیگران را نیز وادار کردند تا جنگ را بپذیرند.

عداس در محلی نشسته بود که جنگاوران قریش از آن جا می گذشتند همین که دو پسر ربیعه از کنار او عبور کردند بسرعت برخاست و به پای آنها افتاد و گفت پدر و مادرم فدای شما بادا مطمئن باشید که او رسول خداست و شما به جایی نمی روید مگر قتلگاه خود، مطمئن باشید که چشمان او پر از اشک شده و بر گونه هایش جاری خواهد شد!!

همین که قریش به همراه بردگان خود کاملاً آماده شد، دف زنان با ظرفیت ۹۵۰ جنگاور و گفته شده ۳۰۰ مرد برای جنگ با مسلمانان خارج شدند و با خود یکصد اسب آوردند تا ثروت رفاه و قدرت خود را به رخ دیگران بکشند در حالی که ابو جهل می گفت: آیا محمد گمان می کند که می تواند به ما آسیب بزند او بزودی متوجه خواهد شد که آیا می تواند مانع کاروانهای ما بشود یا نه!!

قریش حرکت کرد و در راه مرتب گاو و شتر میکشتند و به هر کس که بر آنها وارد میشد غذا و طعام میدادند همین طور که به پیش می رفتند اعتبه و شیبه پسران ربیعه کمی از کاروان جا ماندند و در حالی که مردد بودند، یکی از آنها به دیگری گفت خوب نظرت در مورد خواب عاتکه دختر عبدالمطلب چیست؟

ابو جهل که در همان حوالی بود به آنها رسید و گفت: در مورد چه حرف میزنید؟! گفتند: هیچ، داشتیم در مورد خواب عاتکه حرف میزدیم!

ابو جهل بی درنگ جواب داد در شگفتم از فرزندان عبدالمطلب که به تعبیر خواب مردانشان اکتفا نکردند بلکه حال زنها برای آنها طالع بینی و تعبیر خواب می کنند …

به خدا قسم اگر به مکه برگشتیم چنین و چنان می کنیم با آنان!!

در این میان پسران ربیعه سعی کردند برگردند اما ابو جهل مانع آنها شد!!

وقتی ابوسفیان توانست کاروان را نجات دهد قيس بن امرئ القيس را به قریش فرستاد، در حالی که خود با صاحبان کاروان بود و آنان را دستور داد تا به مکه برگردند

و به آنها بگوید که کاروان و اموال شما نجات یافت، پس دیگر نیازی به جنگ با اهل مدینه نیست، بلکه هدف این بود که شما از کاروان و اموالتان حمایت کنید و خداوند نجاتشان داد آنگاه ابوسفیان به قیس گفت: پس اگر ابا کردند و نپذیرفتند، به آنها بگو که حداقل بردگان را برگردانند.

آیه ۱۲۳ سوره آل‌عمران

  وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

خداوند شما را در «بدر» يارى‌ كرد [و پيروز شديد]؛ درحالى‌كه شما [نسبت به آن‌ها]، ناتوان بوديد. پس، از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد، تا شكر نعمت او را به‌جا آورده‌ باشيد

ادامه دارد

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

 برگرفته از:

کتاب معجزات و کرامات نبرد “الوعد الصادق” تحکیم پیروزی الهی برای مقاومت اسلامی لبنان

کتاب الوعد الصادق٬

نویسنده ماجد ناصرالزبیدی

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

عملیات ترکیبی مقاومت اسلامی عراق و حزب الله

عملیاتی ترکیبی در پایگاه کنترل هوایی و تاسیسات صهیونیست ها

معجزات علوی/زنده کردن بانویی که از حق امیرالمؤمنین دفاع کرد

از معجزات امیر مؤمنان علیه السلام، زنده کردن بانویی به نام أمّ فَروَة بود

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.