سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / کتاب برگزیده / ماجرای قراری که یک همسر شهید با شوهرش گذاشت

ماجرای قراری که یک همسر شهید با شوهرش گذاشت

روز اول خوشی زندگی آمدیم اینجا یادمان باشد ته ماجرا همین جاست.

ولی من مطمئنم جایم توی گلزار شهداست

حمید مثل خیلی از مردم، از آخر کارش فراری نبود.

وقتی مراسم عقد تمام شد، با پیکان مدل هفتاد برادرش سعید، به سمت امام زاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم.

بعد از زیارت و نماز، آمدیم حیاط امام زاده.

حمید راهش را کج کرد سوی قبرستان، بعد از گلزار شهدا.

همه جا تاریک بود و سطح قبرستان بالا و بلندی داشت.

چند بار کم مانده بود بخورم زمین. خیلی تعجب کرده بودم.

در اولین ساعات محرمیت، در دل شب به جای رستوران و کافی شاپ، سر از قبرستان در آورده بودیم.

اتفاقا آن شب کسی را هم آورده بودند برای تدفین.

حمید گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی آمدیم اینجا یادمان باشد ته ماجرا همین جاست.

ولی من مطمئنم جایم توی گلزار شهداست.

با هم قرار گذاشته بودیم، هر کدام از ما زودتر از دنیا رفت، آن دیگری، شب اول قبر تنهایش نگذارد.

حالا آمده بودم به عهدم وفا کنم. هر چه مادرم اصرار کرد که حداقل چند دقیقه ای بیا داخل ماشین گرم شو. قبول نکردم. به حمید قول داده بودم.

بعضی ها تعجب می کردند و می گفتند: مگر شما چند سال باهم زندگی کردید که چنین قول هایی به هم داده بودید.

آن شب بقیه می رفتند و می آمدند؛ اما من تا صبح سر مزار حمید برایش قرآن خواندم.

برگرفته از کتاب یادت باشد؛ خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

۲ درس بزرگی که شهید محرابی به نویسنده کتابش داد

شهید مدافع حرم حسین محرابی به روایت مرضیه بلدیه همسر شهید

شهید گل فروش

ويدئو/

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.