ملک الشعرای بهار – قصاید
داورش خوانده ولی و احمدش خوانده وصی هم وصایت هم ولایت ز احمد و داور کند
در غدیر خم خطاب آمد ز حق بر مصطفی تا علی را او ولی بر مهتر و کهتر کـند
تا رسانــد بــر خلایق مـصطفی امـــر خدای از جهاز اشتران از بهر خود منبر کنــد
گوید آن کاو را منم مولا، علی مولای اوست زینهار از طاعت او گر کسی سر در کند