سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / قافله سالار/دوم صفر

قافله سالار/دوم صفر

دوم صفر
در دارالحکومهی شام، یزید لَم داده بود به تخت، و مردمان صف کشیده بودند به انتظار،
پردهها یک به یک فرو افتاد، گَرد مرگ بر سرسرا پاشید.
همچون ظلمت شب، همه جا تیره و تار شد، یزید وحشت کرد.
مشعلی خاموش، یکباره شعله گرفت و شعلهی آن رقصان شد.
شَبَحِ پیرمردی ژولیده و کثیف، با گیسوانی بلند ظاهر شد.
یزید نگاهی به افراد حاضر کرد، کسی جُم نمی خورد، گویی جملگی مُرده بودند.
یزید ترسید. فریاد زد و شمشیر کشید.
گفت : تو کیستی؟
پیرمردِ ژولیده و کثیف، رقصان دور او چرخید.
گفت : منم صاحب نام بزرگ و طبل بزرگ، منم صاحب آتش ابراهیم و هودج در جمل،
منم شیخ ناکثان و رُکن قاسطان و ظِل مارقان، منم مسافر کشتی نوح و پی کننده ی ناقه ی صالح،
منم رقاصه ی قتل یحیی، جادو ساز و جادو پرداز با موسی، گوساله ساز اسراییلیان،
منم معمار سقیفه، منم قرآن بر نیزه، منم بدعت در دین محمّد،
منم پیشوای طاغوتیان، از قابیل و نمرود و فرعون و قارون و هرود، تا آیندگان.
یزید در ترس و هراس و وامانده،
گفت : تو را نمیشناسم.
گفت : شریک انعقاد نطفه ات را نمی شناسی؟ شیطان!
یزید گفت : از من چه می خواهی؟
گفت : دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام داده ای.
آمده ام در جشن تو شریک باشم.
یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز به روال خود برگشت.
یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران در سرسرا، صف کشیده بودند به انتظار.
نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را برای یزید به ارمغان آورد.
 
گفت : رکابم را پُر از نقره و طلا کنید که من مرد بزرگی را کُشتم. زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر میکند،
من کسی را کُشتم، که پدر و مادرش بهترین بودند، من کسی را کُشتم، که نژادش از همه والاتر بود.
یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد.
گفت : تو که میدانستی او بهترین است، چرا کُشتی؟
گفت : به امید دریافت جایزه از خلیفه!
گفت : بهره ای از من به تو نمیرسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش.
نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بین یزید و التماسِ مرد بود،
نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.
شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به سرسرا آمدند.
یزید، حال نزار بازماندگان را که دید، خنده ای از سر تکبر سر داد.
گفت : کاش بزرگان طایفه ی من که در بدر و اُحد کشته شدند، بودند و میدیدند،
کاش بودند و از ناله و فغان بنی هاشم شاد میشدند.
کشته های بزرگان بنی هاشم، در ازای کشته های ما در بدر.
بنی هاشم خلافت را به بازی گرفته بود، و اِلا، نه خبری از آسمان آمده و نه وحی نازل شده بود.
سپس مَستِ از پیروزی، نشست و خیزران را برداشت، و بر لبان سر کوبید.
قلب و روح بازماندگان کاروان، زخم برداشت از این جسارت و چشمها گریان شد.
در میان اشک و آه و ماتم، زینب! این یگانه زن برخاست.
حمد کرد پروردگارش را و سپاس گفت او را و بر محمّد و آل محمّد درود فرستاد.
گفت : ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.   1 )
  آنگاه فرجام کسانی که بدی کردند ]بسی[ بدتر بود، ]چرا[ که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند میگرفتند  
سپس ادامه داد : آهسته تر یزید! قدری درنگ کن، رسوا تویی نه ما.
زمین و آسمان را به ما تنگ گرفته ای و ما را همانند اسیران خارجی به هر شهر و دیار میبری،
گمان میکنی نزد خدا خار و خفیف شده ایم و تو در آستان او قُرب و منزلت داری؟
با این تصور خام، باد به غبغب انداخته و با غرور به اطراف خود مینگری، شاد و مسروری،
مقام و منصبی را که حق خاندان ما بود غصب کرده و به خود می بالی.
ای پسر آزاد شدگان، ای پسر کسانی که جدّمان در فتح مکه اسیرشان نمود و سپس آزادشان کرد،
آیا سزاوار است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده جای دهی،
و دختران رسول خدا را در میان نامحرمان به اسارت حاضر کنی؟
یزید ساکت ماند و خموش.
زینب ادامه داد : چگونه میتوان امید خیر داشت از فرزند زنی که میخواست جگر پاکان را با دهان خود ببلعد؟
چگونه می توان امید به کسی داشت که گوشت و خون او از شهیدان اسلام روییده است؟
چگونه میتوان امید به کسی داشت که نگاهش همواره با بغض و کینه و دشمنی به خاندان ماست؟
 
یزید! بی آنکه بزرگی و گستاخی این گناه را بفهمی، و خود را گناهکار بدانی،
فریاد میکنی ای کاش پدران من بودند و شادی و سرور میکردند.
چوب بر دندان مبارک سید جوانان بهشت میکوبی؟ زهی بی حیایی و بی شرمی!
زخم های گذشته را شکافتی و دست خود را به خون پیامبر آغشتی و ستارگان روی زمین،
از آل عبدالمطلب را خاموش نمودی، و اکنون پدران خود، از نسل شرک و بت پرستی را ندا میدهی،
گمان میکنی صدایت را می شنوند؟
به زودی تو نیز به آنان ملحق میشوی و در جایگاه عذاب ابدی، آرزو میکنی ای کاش دستانم شَل بود،
زبانم لال بود و هرگز چنین یاوه هایی بر زبان نمی راندم، و هرگز چنین کار ناشایستی مرتکب نمیشدم.
پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما باز ستان و از آنان که بر ما ظلم و ستم کردند انتقام بگیر،
و آتش غضب خود را بر آنانی که خون ما و خون حامیان ما را ریختند فرو فرست.
ای زادهی معاویه! شداید و رخدادهای ناگوار روزگار، مرا در شرایطی قرار داد که مجبور شدم با تو هم کلام شوم،
اما بدان ارزش تو از نظر من ناچیز و سرزنش تو بزرگ و ملامت تو بسیار است.
چگونه سرزنش نکنم در حالیکه چشمها در فراق دوستان گریان و دلها در دوری عزیزان سوزان است؟
آه! چه شگفت انگیز است که مردان بزرگ حزب الله به دست حزب شیطان کشته شوند!
دستان جنایتکار شما به خون خاندان رسالت آغشته است و دهانتان از گوشت ما مالامال.
شرم نداری که بدن های پاک و پاکیزه بر زمین بمانند و گرگ های بیابان آنان را دیدار کنند،
و تو مغرور و سرمستِ قدرت بر تخت تکیه زنی و بر خود ببالی؟
ای پسر سُفیان! امروز کشتار و اسارت ما را غنیمت شمرده به آن می نازی،
اما طولی نخواهد کشید که مجبور خواهی بود تاوان آن را پس دهی.
پس هر نیرنگی که داری بکار بگیر و هر تلاشی که می توانی انجام بده.
تو هرگز توان نداری که ذکر خیر ما را از یادها برون بری.
تو هرگز قدرت نداری که وحی ما را نابود و ذکر ما را خاموش کنی.
تو هرگز به آمال و آرزوهای پلید خود نمیرسی.
تو هرگز نمی توانی ننگ وعار اعمالت را از دامن خود پاک کنی.
روزی فرا رسد که منادی حق فریاد برآورد؛ لعنت خدا بر ستمکاران و بیدادگران.
حمد می گویم خدا را که سر آغاز زندگی دودمان ما را با سعادت و آمرزش قرین ساخت،
و پایان زندگی ما را با سعادت و شهادت سرشار از رحمت به پایان بُرد.
خدا ما را بس است که اوست وکیل و سرپرست!

……………………………….
مجتبی فرآورده

 

—————————————————–
1 – سوره روم . آیه 10

دوم صفر

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

نماهنگ/ پسر فاطمه سلام الله علیهما

ویدئو/بگو ماه کجاست

شعر/ شیعیان ،دیگر هوای نینوا دارد حسین

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.