سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / قافله سالار/سوم محرم+ صوت

قافله سالار/سوم محرم+ صوت

سوم محرم
گفت : چند دِرهم؟
مردان با نگاه به هم، حیا کردند و سر به گریبان بردند.
مهربان لبخند زد.
گفت : خجل نباشید، آنقدر دِرهم هست که شما را راضی کنم.
بزرگشان از دیگران رُخصت گرفت.
گفت : شصت هزار دِرهم.
کیسه های درهم را، یک به یک شمُرد و به آنان داد.
گفت : اما به یک شرط.
مردان به او خیره شدند.
بزرگشان گفت : به چه شرطی؟
قافله سالار گفت : به شرط آنکه زمین کربلا را به صدقه از من بپذیرید،
محبانم را به قبرم رهنمون شوید، و آنان را تا سه روز مهمان کنید.
مردان، مات ماندند و با دیدگانی اشک آلود، عهد کردند تا همیشه میزبان زائران او باشند.
قافله سالار با آنان وداع کرد و از کنار نهر علقمه براه زد.
خورشید از میان نخل های سر به آسمان کشیده پرتو افشان بود، و او راهی خیمه گاه.
از کنار زنان گذشت.
زنان خیمهگاه، نشسته کنار علقمه هر یک به کاری.
بچه ها دویدند و خود را به آب زدند.
رباب، عبدالله را در آب بازی داد و رقیه صورت اسماء را شُست.
هانیه، فاطمه و سکینه را در پُرکردن مشک های آب یاری کرد.
و زینب، تنها در کنار نهر نشسته بود و خیره به آب، دست بر آن میسایید.
ام وهب به او نزدیک شد.
 
گفت : تنها نشسته اید.
گفت : بنشین ام وهب.
در کنار او نشست.
زینب گفت : این سرزمین برای من دیاری آشناست. گویی سالهایی بیشمار در آن زیسته ام،
با خاک و سنگ و باد و غبارش خو گرفته ام. خاطرات دوران کودکی ام، وصف این ایام است ام وهب.
گفت : نگرانید؟
زینب گفت : نگران؟!
گفت : کاش برادرت بنی امیه را بحال خود رها میکرد و به استقبال حوادث نمی شتافت.
زینب گفت : نمیتواند.
گفت : آخر نه مردمان یار اویند و نه تقدیر زمانه با اوست.
زینب گفت : حسین فرزند راه هاى روشن خدا و کشتی نجات و معدن قداست و علم و بندگی است.
نور هدایت است در دل تاریک ظلمانی شب، حجت خداست بر بندگان او و خلیفۀ خدا در زمین.
به انتظار یاری این و آن نمیماند. هر که از او روی گرداند هلاک خواهد شد.
لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد.
گفت : ام وهب! غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی حسین ندیده ام.
اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم میکند، و زمین، آرامش خود را از دست میدهد.
دوباره ساکت ماند، و لحظات سپری شد.
گفت : احساس غریبی دارم ام وهب.
لحظاتی در سکوت، به آب روان خیره ماند، و خورشید، انوار طلایی خود را بر آب تاباند.
ام وهب گفت : از مادرتان برایم بگویید.
زینب گفت : مادرم؟! از او چه بگویم؟ در این مجال اندک، چه می توان گفت؟
و به تلألؤ نور خورشید که بر آب می تابید خیره ماند.
گفت : مادرم فاطمه، نوری است که تمام انوار از اوست!

 

————————————————————-
محتبی فرآورده

سوم محرم

 

دانلود

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

درمحضر امام جواد علیه السلام

السلام علی الحسین

شعر/ شیعیان ،دیگر هوای نینوا دارد حسین

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.