سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اربعین / اربعین راه خروج از بازار پر فریب دنیا

اربعین راه خروج از بازار پر فریب دنیا

بسم الله الرحمن الرحیم
شنیده بود دنیا مثال بازاری پر زرق و برق و پر از مغازه هایی با چراغانی و زیورآلات فریبنده است که انسان ها به همراه امام عالم به قصد کسب تجربه و رشد وارد می شوند و امام عالم می فرمایند با هم برویم تا از بازار دنیا گذر کنیم. نوبت به خودش رسیده بود، امام ازدحام بازار را نشانش دادند و تاکید کردند با توکل بر خدا برویم از آن عبور کنیم فقط یادت باشد آدم ها در آنجا با هم غریبه اند و همه سرگرم خود هستند دستم را مبادا رها کنی و چیزی توجه ات را جلب نکند که بسیار فریبنده است. گفت چشم آقاجان!!!
به محض ورود به بازار مغازه ای توجه اش را کمی جلب کرد جلوتر مغازه ای را دید و به قدری توجه اش را جلب کرد که برقش چشمانش را گرفت تا اینکه دستش را از دستان امام جدا کرد و دوید. بعد از مدتی چشم باز کرد دید در ازدحام و هیاهو گم شده است و اصلا فراموشش شده بود که با امامش برای چه به بازار آمده بود. سازنده بازار ضعف بندگان خویش را میدانست. به خاطر همین خروجی هایی را درآن قرار داده بود در همین حین که به نیت آمدنشان فکر میکرد و دنبال راه خروج بود به یکباره دید راه خروجی بنام اربعین مقابلش وجود دارد که مردم به عقل آمده از آن خارج می شوند . انتهای راه نوری مشخص بود ندایی در درونش گفت راه خروج همین است. انگار راه درست بود باید از همانجا خارج میشد و به مولایش میرسید.باز هنگام رفتن تردید داشت برود یا نه؟
اگر برود چطور از این مغازه های زیبا دل بکند آخه تابحال به همچین دو راهی برخورد نکرده بود. جمعیت را میدید که خسته از بازار بودند و راهی این مسیر نور شده اند . موانع برسرراه را میدید که با ناباوری کنار میرفتند گویا دستی آنها را کنار میزد تا جمعیت به سمت نور بدوند. با توکل بر خدا وارد مسیر شد که هیچ شناختی از آن نداشت فقط میدانست جمعیتی که بسمت نورراهی شوند سرانجام کار نورانی است. راهی شد در بدو ورود حالی مبهم داشت به سختی های مسیر فکر میکرد مهمتر اینکه نمیدانست در انتها به مولایش میرسد یا نه؟
هر قدمی که به سمت جلو میرفت میدید نه تنها رفتارهای مردم بلکه رفتارهای خودش تغییر میکند حالات تغییر میکند . اصلا شرایط با شرایط بازار متفاوت است . همه چیز توجه اش را جلب میکرد. انسان هایی را در طی مسیر میدید که در بازار هم دیده بود اما چرا اینجا انقدر بهم لطف و مهربانی می کنند ذهنش پر از این سوالات بود . در خلال مسیر به منزل هایی میرسید که حتی قبل از آن توان شنیدنش را نداشت اما چه شده که در آنها صبوری میکند.
هرچه جلوتر میرفت احساس تقرب به مولایش ملموس تر میشد . انگار جاذبه ای نامرئی او را بسمت جلو میبرد. به انتظار رسیدن دوباره به امام عالم لحظه شماری میکرد و در خیالش لبخند وصال به مولا را تصور میکرد. پیش خودش میگفت اگر مولا در انتهای مسیر منتظر من باشد از غفلتی که انجام داده ام و چموشی که در بازار کرده ام و فاصله بینمان افتاد از ایشان خجالت میکشم و امام چه واکنشی نشان میدهند؟
در مسیر با گروهی مواجه شد از انسان های باصفا . چه خونگرم بودند اصلا دنبال افراد تنها میگشتند تا همسفرشان کنند. دوستان خوبی پیدا کرده بودهمینکه همه به دنبال یک هدف واحد بودند و آن هم رسیدن به مولا بود مثل سبکبالانی در طول مسیر میتاختندو کیف میکردند . در حین سفر با دیدن یکی از دوستانی که تازه آشنا شده بود و با رفتار زیبا و مهربانی که داشتند به او خوش آمد گفت و به استقبالش آمد بقدری دلش قرص شده بود که اصلا به سوالاتش هم فکر نمی کرد . فقط باهم کیف کنان حرکت میکردند. بین او و همسفران اتصالی از جنس همان نور برقرار شده بود . دچار دگرگونی عجیبی شده بود ولی آنرا دوست داشت . در طول مسیر دوستش آیاتی را از کلام رب برایشان توضیح میداد و آیه ای که مطرح شد که بر قلبش نفود کرده بود این بود که خداوند انسانهارا با نور هدایت میکند . همه از دور بوی گل یاس را استشمام میکردندو مطمئن بودند که راه خروج و راه وصال همان راه اربعین است .
اللهم صل علی محمد و آلمحمد و عجل فرجهم

ایتابلهسروشآپارات

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.