شاعر شدیم در تب دوران انتظار
ما ماند ه ایم و آتش هجران انتظار
شعر و سرود حیف به دردت نمی خورد
انبان ما پر است زدیوان انتظار
یا ما زشوق آمدنت سرد گشته ایم
یا سرد سرد هست زمستان انتظار
صد حیف رفتنت شده عادت برای ما
ترسم عدو فسانه کند جان انتظار
یا روزگار عمرچنان سخت بگذرد
گویند ساده اید ز هذیان انتظار
باید به شعر گرد شعوری دوباره داد
تا گل کند شکوفه ی گلدان انتظار
یا روی بام زمین نردبام ساخت
نزدیک آن ستاره ی تابان انتظار
یا دار بر مدار مدور کشید و گفت
منصور کو کجاست به قربان انتظار
باید دوباره باز رها شد رها رها
چون قاصدک میانه ی طوفان انتظار
باید برای مادر پهلو شکسته خواند
یک بار هم سروده ی پایان انتظار
خورشید مغربت سوی کنعان نهاد
روی آری تمام شد شب شعبان انتظار
چشمت همیشه روشن و قلبت همیشه شاد
از این طلوع صادق و پایان انتظار