اماما ! شما از سلاله رسول الله(ص) هستید و یارانتان مصداق “تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ”،” تُؤْمِنُونَ برَسُولِهِ”،” تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ” بودند. صف 11 آنان هرچه داشتند، پشت سرگذاشتند و در مقابل، صفوف منسجم کوفیان و نامردمان را ندیدند. بلکه چشم در افق و پلههای آسمان داشتند که ندا …
ادامه نوشته »سیر تا اربعین; گام بیست و یکم از سیر دوم
صف7 - وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ يُدْعي إِلَي اْلإِسْلامِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ
ادامه نوشته »سیر تا اربعین; گام بیستم از سیر دوم
" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ" صف 4
ادامه نوشته »سیر تا اربعین; گام هجدهم از سیر دوم
صف2 - يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ. صف3 - کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ
ادامه نوشته »سیر تا اربعین; گام شانزدهم از سیر دوم
صف1 - سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ
ادامه نوشته »یادش بخیر …
صف11- تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
ادامه نوشته »الروح،الریحان
محرم است، عطر حسین فاطمه س آسمان و زمین را در برگرفته، بوی بهشت می آید، بوی کربلا، بوی سیب! این چه عطری است که هرسال در دنیا می پیچد و به اندازه چند روز انسان های جامانده در تاریکی را هوشیار نموده، به تکاپو وا می دارد! همه مست این عطر بهشتی از جای بلند شده خاک غفلت از سر و روی می تکانند و او را جست و جو می کنند. خورشید عالم تاب که از جانب خدا آمده بود تا تاریکی هارا پس بزند و همه را با خود به سوی نور ببرد! پس چه شد؟ چرا این گونه غریبانه در عصر عاشورا به سرخی گرایید؟
ادامه نوشته »در محضر او/ قسمت پنجم
..در این مدت کوتاه، دگرگونی هایی در درونش اتفاق افتاده بود، دوست داشت بداند این تغییرات پایدار خواهد بود؟ بعد از اتمام ایّام که دوباره به زندگی خود مشغول می شود! چه اتفّاقی خواهد افتاد؟ حال و هوایی که تجربه کرده بود بی نظیر بود، خداوند به او توفیق عطا کرده بود زمان زیادی به یاد امامش بوده و متوجه ایشان باشد، دوست نداشت این حال و هوا را از دست بدهد! روحش با ارتفاع آشنا شده و از سقوط می هراسید. دلش می خواست دوباره عطا را ببیند و با او گفت و گویی داشته باشد،.یادش آمد قبل از جدا شدن از اکیپ دانشجویان، عطا محل قرارشان را به او گفته بود، به راه افتاد، نزدیک حرم، روبروی در ورودی بین الحرمین زیر پل عابر! از دور نگاه کرد!...
ادامه نوشته »