سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / حکایت وصیت پادشاه در گلستان سعدی

حکایت وصیت پادشاه در گلستان سعدی

يكي را از ملوك مدت عمر سپري شد، قايم مقامي نداشت،
وصيت كرد كه بامدادان نخستين كسي كه از در شهر اندر آيد تاج شاهي بر سر وي نهند و تفويض مملكت بدو كنند.
اتفاقا اول كسي كه درآمد كدايي همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته.
اركان دولت و اهيان حضرت وصيّت ملك بجاي آوردند و مدتي مُلك راند تا بعضي اُمراي دولت گردن از اطاعت او بپيچانيدند
و ملوك از هر طرف بمنازعت خواستن گرفتند و به مقاومت لشكر آراستن.
درويش از اين واقعه خسته خاطر همي بود تا يكي از دوستان قديمش كه در حالت درويشي قرين بود از سفري باز آمد و در چنان مرتبه ديدش.
گفت: منت خداي را عزوجل كه گُلت از خار بر آمد و خار از پاي بدر آمد و بختِ بلندت رهبري كرد و اقبال و سعادت ياوري تا بدين پايه رسيدي؛

انّ مع العُسرِ يُسرا.
درويش گفت: اي يار عزيزم تعزيتم كن كه جاي تهنيت نيست، آنگه كه تو ديدي غم ناني داشتم و امروز تشويش جهاني
اگر دنيا نياشد، دردمنديم
وگر باشد بمهرش پايبنديم
حجابي زين درون آشوب تر نيست
كه رنجِ خاطرست، ار هست و گر نيست

حکایت: گلستان سعدی باب دوم.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

طنز/ بگو برگرده‌!

۳۰۰ هزار نفر در اسرائیل به بیماری روانی مبتلا شده‌اند که ۹۰۰۰ نفر از آنها نظامیان اسرائيلی هستند

حضرت زهرا (سلام الله علیها) در وصیت‌نامه خود بر چه نکاتی تأکید کرد؟

مادر ما تأکید کرده بودند که ایشان را شبانه به خاک بسپارند

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.