مرز عراق و سوریه بودیم . هوا بسیار گرم بود. محسن ظهرها بچه های عراقی را با ماشین تویوتا میبرد لب چاه ، و آب تنی میکردند. زیرپوشی از مقر همراهم بود به محسن گفتم :برو یه آبی به بدنت بزن و این زیرپوش را بپوش .
زیر بار نرفت که از وسایل بیت المال استفاده کند . آنجا فهمیدم که لباس اعزامش را قبل اعزام با پول خودش از اصفهان خریده است…