بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین
خبر از علم غیب
ابوبکر قبیله مالک بن نویره را اسیر کرد و در میان آنها دختری بود نزدیک به بلوغ ، و وقتی که وارد مسجد شد
گفت : ما را اسیر کردند در صورتی که ما به وحدانیت خدا و رسالت محمد صل الله علیه واله وسلم شهادت می دهیم ،
سپس گفت : به خدا و محمد پیغمبر خدا سوگند یاد کرده ام کسی حق ندارد که مالک من شود و مرا به کنیزی بگیرد مگر آن که مرا خبر دهد به آنچه مادرم در وقتی که به من آبستن بوده ، دیده ، و این که چه چیز به من گفته وقتی که مرا زاییده ؟
آن نشانه ای که میان من و اوست چیست ؟
و کسی از شما مالک من نشود مگر آن که مرا به این امور خبر دهد ، وگرنه شکمم را به دست خودم پاره می کنم تا جانم بیرون رود و خونم را طلب کنند .
سپس مولا امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد و از حکایت دختر پرسید و گفتار او را به حضرت خبر دادند ،
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : او را از آنچه گفته خبر دهید تا مالکش شوید .
گفتند : در میان ما کسی نیست که علم غیب داشته باشد.
مولافرمود : پس من او را خبر دهم و بدون اعتراض مالک شوم .
عرض کردند : آری ،
آن گاه جابر ذکر کرده که :
حضرت به او خبر داد و او هم تصدیق کرد ،
سپس دختر گفت : آن نشانه ای که میان من و مادرم هست چیست ؟.
مولا فرمود : هنگامی که تو را زائید سخن تو را با آن خواب در لوحی از مس نوشت و آن را در آستانه در پنهان کرد ، بعد از دو سال آن را برای تو بازگو نمود ،
سپس آن را به تو سپرد
و گفت : ای دخترک هنگامی که کسی که خون شما را بریزد ، و اموال شما را غارت کند ، و فرزندانتان را اسیر کند بر سر شما تاخت ، و تو هم با دیگران اسیر شدی ، این لوح را با خود بردار ، و بکوش که از آن جماعت مالک تو نشود مگر کسی که تو را از آن خواب و از آنچه در این لوح است خبر دهد .
دختر گفت : راست گفتی یا امیرالمؤمنین علیه السلام ،
دختر پرسید:اکنون آن لوح کجاست ؟
مولا فرمود : در کاسه تو ،
پس دختر در این وقت لوح را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد ،
و حضرت به جهت آن که دلیلش روشن شد ، و شاهدش ثابت ، مالک آن دختر شد .
اثبات الهداة، ج 4، ص 457 و 458.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم