سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معجزه/ نجات سلمان علیه السلام

معجزه/ نجات سلمان علیه السلام

سید احمد مستنبط رحمة الله علیه در کتاب شریف القطره می نويسد: قشيرى از علماى شافعى در كتاب خود «احسن الكبائر» نقل كرده است:
اميرالمؤمنين عليه السلام بالاى بام خانه خرما تناول مى كرد و در آن زمان سنّ آن حضرت بيست و هفت سال بود، و سلمان در حياط آن خانه لباس خود را مى دوخت، على عليه السلام دانه خرمائى به طرف او رها كرد،

سلمان گفت: اى على با من شوخى مى كنى در حاليكه من پيرمردم و تو جوان كم سنّ و سال هستى؟
امام على عليه السلام فرمود:
يا سلمان؛ حسبت نفسك كبيراً ورأيتنى صغيراً! أنسيت «دشت أرژن» ومن خلّصك هناك من الأسد؟

اى سلمان ؛ مرا از نظر سنّ و سال كوچك و خودت را خيلى بزرگ خيال كرده اى؟ آيا قصّه دشت ارژن را فراموش كرده اى؟ درآن بيابان كه گرفتار شير درنده شدى چه كسى تو را نجات داد؟
سلمان با شنيدن اين كلمات از اميرالمؤمنين عليه السلام به وحشت افتاد و عرض كرد: از كيفيّت آن جريان برايم بگو.
مولا على عليه السلام فرمود: تو در وسط آب ايستاده بودى و از شيرى كه در آنجا بود مى ترسيدى، دستها را به دعا بلند كردى و از خداوند نجات خود را طلبيدى، خداوند هم دعايت را اجابت فرمود، و مرا كه در آن صحرا عبور مى كردم بفرياد تو رساند.
من همان اسب سوارى هستم كه زره او بر روى شانه و شمشيرش به دستش بود. شمشير كشيدم و ضربه اى بر آن شير وارد كردم كه او را دو نيم كرد و تو خلاص شدى.
سلمان عرض كرد: نشانه ديگرى كه در آنجا بود برايم بگو.
اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را دراز كرد و از آستين يك شاخه گل تازه بيرون آورد و فرمود:
اين همان هديه تو است كه به آن اسب سوار دادى.
سلمان با ديدن آن بيشتر دچار حيرت و سرگردانى شد و ناگهان صدائى شنيد كه: خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شو و قصّه ات را براى آن حضرت بازگو.
سلمان خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و قصّه خود را چنين آغاز كرد:
اى رسول خدا ؛ من اوصاف شما را در انجيل خواندم و محبّت شما در دلم جاى گرفت، همه اديان غير از دين شما را رها كردم و آن را از پدرم مخفى كردم تا سرانجام متوجّه شد و نقشه كشتن مرا كشيد ولى دلسوزى او نسبت به مادرم مانع مى شد و دائماً چاره اى در قتل من مى انديشيد، و مرا به كارهاى سخت و دشوار وادار مى كرد، تا اينكه فرار كردم، به سرزمينى به نام «ارژن» برخورد كردم و در آنجا خواستم ساعتى استراحت كنم، خوابم برد و محتلم شدم.
وقتى از خواب بيدار شدم كنار چشمه اى كه در همان نزديكى بود رفتم، لباسهاى خود را بيرون آوردم و داخل آب شدم تا غسل كنم، ناگهان شيرى ظاهر شد و نزديك آمد تا روى لباس هاى من قرارگرفت، وقتى او را ديدم به وحشت افتادم، ناله و زارى كردم و از خداوند نجات خود را از چنگال او درخواست نمودم كه اسب سوارى پديدار شد و شير را با شمشير خود ضربه اى زد و دو نيم كرد.
من از آب بيرون آمدم و خود را بر ركاب اسبش انداختم و آن را بوسيدم، و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گلها و سبزيها بود شاخه گلى گرفتم و به او هديه كردم و چون گل‌ها را گرفت از چشمان من ناپديد گشت و بعد از آن از او اثرى نديدم، از اين جريان بيشتر از سيصد سال مى گذرد و من اين قصّه را براى هيچكس نگفته ام، امروز پسر عموى شما علىّ بن ابى طالب عليه السلام به من آن قضيّه را گفت.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
اى سلمان ؛ هنگامى كه مرا به آسمان بردند، به سدرة المنتهى كه رسيدم جبرئيل از من جدا شد و فاصله گرفت، من تا كنار عرش پروردگارم بالا رفتم و در حاليكه با خداوند گفتگو مى كردم ناگهان شيرى را مشاهده كردم در كنارم ايستاده است، نگاه كردم ديدم على بن ابى طالب عليه السلام است.
وقتى به زمين برگشتم على عليه السلام بر من وارد شد، و پس از عرض سلام، به من بخاطر الطاف و عناياتى كه خداوند در اين سير ملكوتى نموده تبريك گفت سپس از تمام گفتگوهاى من با پروردگارم خبر داد.
اعلم يا سلمان، أنّه ما ابتلي أحد من الأنبياء والأولياء منذ عهد آدم إلى الآن ببلاء إلّا كان عليّ هو الّذي نجّاه من ذلك.

بدان اى سلمان ؛ هر كدام از انبياء و اولياء از زمان حضرت آدم عليه السلام تاكنون كه گرفتار شده است على عليه السلام او را از گرفتارى نجات داده است.

🔸مرحوم مستنبط گويد: شيخ كاظم اُزرى رحمه الله در قصيده هائيّه خود به اين مطلب اشاره كرده و مى گويد:

واسأل الأنبياء تنبّئك عنه
إنّه سرّها الّذي نبّاها
وهو علّامة الملائك فاسأل
روح جبريل عنه كيف هداها

از پيامبران سئوال كن به تو خبر مى دهند كه، همانا على عليه السلام است آنكه در نهان آنها را خبر داده است.
و او است كه معلّم فرشتگان است پس سئوال كن، از جبرئيل كه چگونه او را هدايت نموده است.

نفس الرحمان،ص۲۷
قطره ای از فضائل اهل بیت علیهم السلام، ج۱، ص۲۸۲، ح۸۱

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

خوش به حال «حق» …

به ذره گر نظر از لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند

درمحضر قرآن _ ماه رمضان شب و روز هفدهم

حضور ملائکه الهی در جنگ بدر

یک دیدگاه

  1. جان من به قربان شما یا امیرالمومنین
    دست ما را هم می‌گیرید؟
    ما را هم نجات می‌دهید؟
    شما همه امید ما هستید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.