سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / غزل/ تو بمان و دگران

غزل/ تو بمان و دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران

 

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

 

می روم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده ی کوته نظران

 

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

 

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

 

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

 

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

 

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

 

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

 استاد سیدمحمدحسین بهجت تبریزی، شهریار 

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شعر/کجایید ای شهیدان خدایی

بلاجویان دشت کربلایی

فوت «سارا تبریزی» از دروغ پراکنی تا واقعیت

قوه قضائیه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.