بسم الله الرحمن الرحيم
داستان شبِ عاشِر
به بهانه سالروز شهادت مولایمان امام جعفر صادق علیهالسلام
صداي مهربانِ برادر، گوش قلبش را نوازش ميداد؛ سن و سال زيادي نداشت؛ بعد از شهادت پدر (امام صادق علیهالسلام)، فقط داشتن برادري بسيار مهربان و الهی ميتوانست سختي حوادث اخير را قابل تحمل كند؛ آن موقعها نميدانست كه روزهاي سخت همچنان ادامه خواهند داشت؛ شايد يك روز برادر هم شهيد بشود؛ آنوقت چه خواهد شد؟
اما محبتهاي برادر نميگذاشت او به اين چيزها فكر كند؛ او پناهگاه مطمئني را برای خود احساس ميكرد كه از دست دادنِ آن به مخيلهاش هم خطور نميكرد.
علي ابن جعفر روزهاي سرنوشتسازي را پشت سر ميگذاشت؛ او کم کم متوجه میشد كه بايد راه و رسمِ رفتار بهتر را در پيشگاه برادر ياد بگيرد؛ برادري كه نور صورتش چشمانش را خيره ميكرد؛ او يك برادر معمولي نبود؛ همانطور كه پدرش نيز يك پدر معمولي نبود؛ روزها پشت سر هم سپري ميشد، علي در كنار برادر و زير بال و پر او بود، این محبتها، دلش را از دنيا ميكَند و روز به روز بلكه حالا ديگر لحظه به لحظه بر تصميماش مصممتر ميشد كه يار و همراهي واقعي براي برادري باشد كه امامش بود.
او علاقه شديدِ برادر نسبت به پدر شهیدشان را به خوبي درك ميكرد و درس بزرگي براي خود ميدانست، يعني لحظهاي از ياد امام غافل نباشد … و او هيچگاه نديده بود كه برادر از ياد پدر و بلكه از ياد پدر بزرگ و امام زين العابدين علیه السلام و جدشان امام حسين علیه السلام تا رسول خدا صل الله علیه واله وسلم لحظهاي غافل باشد.
علي ابن جعفر به خوبي در ذهن مرور ميكرد اگر جايي نتوانسته بود مواظبت كند و مثلاً با فردي بر سر مسألهاي ديني مشاجره كرده بود، وقتي برادر را ميديد، ايشان با مهرباني به او ميفرمود: علي جان! يادت هست آن روز كه پدر اندوهگين به خانه برگشت و بدخواهان او را آزرده بودند، همانلحظه رهگذری آمد و درب خانه را كوبيد و مسألهاي را پرسيد، پدر چقدر با مهرباني و با سعه صدر و با حوصله جوابش را داد! …چقدر برادر در رفتار پدر دقيق بود؛ حالا كه چند سال از شهادت پدر گذشته، برادر حتي حالات پدر را از ياد نبرده است.
علي ابن جعفر فاصله سني كمي با برادر داشت، در عين حال از او ياد گرفت در قبال پدر كه امام آنها بود، چگونه بايد رفتار ميكرد؛ و البته اين تربيتها را كه فرا گرفته بود در قبال خود برادر كه بعد از پدر، امام او بود رعايت ميكرد.
علي ابن جعفر وقتي تربيتي را از برادر فرا ميگرفت، احساس ميكرد بهشت را به او دادهاند. وقتي اين چندساله را كه با برادر زندگي كرده بود مرور ميكرد، احساسي كمتر از درونِ بهشت بودن نداشت، چه احساس عجيبي! و كسي اين احساس را درك نميكرد؛ فقط آن چند تا جواني كه با برادر رابطه صميمي داشتند ميفهميدند او چه ميگويد.
آنها هم از دستان مبارك امام تربيت نوشيده بودند؛ هر چند كمتر، ولي همينقدر كه توفيق يافته بودند با امام صميمي شوند، به بهشتِ برادر وارد شده بودند. او با تمام وجود لمس ميكرد وقتي برادر را از رفتار و گفتار و اخلاقش راضي ميديد، آن زمان بهترین زمان عمرش بود.
هيچ نعمتي بالاتر از رضايت امام نيست، اين تربيتي بود كه از سفره تربيتهاي برادر و مربياش نوشیده بود.
روزهاي زندگي علي ابن جعفر در كنار برادر سپري ميشد؛ ضمن اينكه برادر اهل سفر نيز بود و او تا جایی كه امكان داشت برادر را در سفرها همراهي ميكرد؛ تا اينكه يك شب خبري از برادر شنيد كه برايش باوركردني نبود؛ سفري طولاني و تنها كه او نميتوانست با برادر برود. او با برادرزادهاش محمد، خدمت برادر بود و از اتاق مجاور ميشنيد که امام داشت به برادرزادهاش ميفرمود: فلاني! اين پولها را بگير تا سفرت را راحتتر سپري كني، ولي مواظب باش كاري نكن كه به ريختنِ خون من بينجامد! فلاني! خيلي مواظب باش! آن كساني كه تو با آنها رفت و آمد خواهي كرد، به ظاهر دوست توأند ولي در باطن به دنبال فريب تو و كشاندن تو به سمت آن آتشي هستند كه خود گرفتار آن هستند … وقتي محمد رفت، علي ابن جعفر خدمت برادر رسيد؛ برادرجان! اين چه ماجرایي است؟!
محمد به دنبال چيست؟ و امام براي او فرمود كه رفتن محمد به بغداد، بزودي به كشته شدنِ ايشان ميانجامد! اين خبر، خبري نبود كه علي بتواند راحت از كنار آن بگذرد.
آن شب علي به خانه برگشت؛ اما او آدمِ چند ساعت قبل نبود؛ از يك طرف آرزو ميكرد اي كاش زنده نبود و اين خبر را از محبوبش، از امامش نميشنيد و از طرفي نميدانست حالا چه بايد بكند؟!
مدام شب عاشورا را براي خود تصوير ميكرد؛ كربلائيان وقتي به تنهايي و شهادت امامشان در فردا فكر ميكردند، ناله ميكردند و ميگريستند و زماني كه به شهادت خود در پيشگاه امامشان ميانديشيدند، در پوست خود نميگنجيدند؛ اما اينجا ماجرا فرق ميكرد؛ ظاهراً قرار بر اين بود او پس از شهادت برادر، زنده باشد و اين دردناكترين لحظات عمرش بود كه ميديد امام در مسير شهادت و كشته شدن قرار گرفته و او بايد زنده بماند.
با ياد عموي شهيدش عباس كه در شب عاشورا مدام به خود ميگفت: ابالفضلا مشو غافل، نخوابي در شب عاشر؛ مدام ناله ميزد و ميگريست … او در اين شب چه بايد بكند؟
با چه كسي بايد اين راز مگو را در ميان بگذارد؟ تنگي زندان دنيا را پس از بهشتِ با برادر و امامش بودن، از همین حالا داشت احساس ميكرد؛ فقط غريبي برادرزاده، علي ابن موسي علیه السلام او را به خود ميآورد؛ او بايد خود را آماده روزهاي سخت و طاقتفرساي پس از برادر كند؛ او بايد خود را آماده دفاع از امامِ پس از برادر كند؛ او بايد آماده جانفشاني در ركاب مولايش امام رضا علیه السلام باشد.
با ذكر مداوم ماجراي تلخِ در پيشِ رو و با ياد عموي شهيدش عباس، تا صبح نخوابيد؛ اذان صبح را که میگفتند بهخود آمد؛ بسیار اندوهگین به نماز ایستاد، در آن لحظات، فقط نماز بود که میتوانست اندکی از غصهاش بکاهد؛ زیرا میدانست خداوند در نماز به حالات و دردها و نیازهای او بهتر توجه میکند.
پس از نماز، تصمیماش را گرفت؛ او بايد برادر را نصرت ميكرد! او بايد مانع از هرگونه تعرّض به جان امامش ميشد؛ اما ماجرا سختتر از آن بود كه فكرش را ميكرد؛ ياد امام مظلوم، عموي بزرگوار و شهيدش امام مجتبي علیه السلام افتاد؛ مثل اينكه دوران آن عموي بزرگوار دوباره داشت تكرار ميشد؛ حتي فاميل و آشنا به دنبال كشتن امام بودند! اين ظاهر ماجرا بود و درست هم بود؛ اما وقتي بيشتر به برادر فكر ميكرد، خودش را ميديد كه ناتوانتر از آن است كه مانع شهادت امامش شود؛ زیرا اين امام بود كه تصميم گرفته بود خود را همچون ساير امامانِ گذشته فدا كند تا خدا بواسطه فداكاري امام، از گناه مردمان درگذرد و راهِ به سوي بهشتِ آخرين امام را هموار سازد.
او از برادرش بسيار درباره پنجمين فرزندش امام مهدي عجل الله تعالی فرجه و وقایع آیندگان شنيده بود و در همين روزهاي سخت آخر بود كه اين درسها را داشت تازه ميفهميد؛ او ساليان سال، غرق نعمات و محبتهاي خوان امام بود و كِيف معنوياش، او را از مغزِ ماجراي ایشان غافل كرده بود؛ براي همين بود كه برادر بايد تنها ميرفت و علي ابن جعفر تنها میماند.
چرا عمويش عباس با برادر رفت و در پيشگاه برادر فدا شد؛ اما او بايد زنده ميماند و امام تنها به قربانگاه برود؟! … برادر شهید شده بود و همه جا مملو از خفقان و دلهره بود؛ او ياد گرفته بود كه به سرعت با امامِ پس از امام، هماهنگ شود و ديگران را نيز به اين مهم دعوت كند، حتی اگر سختترین شرایط را در پیشِ رو داشته باشد و جانش در خطر باشد؛ او همين كار را كرد؛ دیگران را هم دعوت کرد؛ اما غم آن شب كه برادر، وعده تنها رفتناش را به او داد، هيچگاه از چهره علي ابن جعفر پاك نشد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد و عجل فرجهم
جمعه ۱۴۰۱/۰۳/۰۶