سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / خانمی داستانی برایم گفت

خانمی داستانی برایم گفت

🌺🍃🕊🍃🌺  خانمی داستانی برایم گفت که نه حزب اللهی بود و نه چادری..🌺🍃🕊🍃🌺  

گفت روز ۱۳فروردین طبق روال سالهای گذشته وسایل لازمه گردش را در ماشین جا بجا می کردم…

پیر زن خوش رویی مقابل خانه اش در یک صندلی کوچک نشسته بود و ذکر می گفت با تسبیح…!

ما همگی حرکت کردیم و رفتیم به طرف طبیعت که روز سیزده را بدر کنیم…

برای اینکه به ترافیک طاقت فرسای عصر نخوریم یک ساعت به غروب مانده از پارک جنگلی به طرف خانه حرکت کردیم…!

وقتی که رسیدم به محله خودمان با کمال تعجب دیدم که همان پیر زن همسایه نشسته بر در خانه اش و مشغول پاک کردن برنج است…

برایم عجیب بود، چون تنها روزی که هیچ کس در شهر نمی ماند، این پیرزن تنها نشسته بود و مشغول کارش بود…

کنجکاو شدم و رفتم جلو و سلام کردم.. خیلی گرم سلامم را جواب داد و احوالم را پرسید…

بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب و کنجکاوی ام را در حد یک سوال از پیر زن همسایه پرسیدم که:

مادر جان چرا تنها نشستی؟

خب پاشو برو گردشی،  تفریحی چیزی!!

من از صبح که رفتم شما اینجا بودی تا حالا…..!!

پیر زن گفت دخترم بشین….!

کنارش نشستم…!

از کیف پول کوچکش که در بغلش گذاشته بود عکسی در آورد که دنیا بر سرم خراب شد.

عکس چهار فرزند شهیدش را به دستم داد و یکی یکی اسمشان را با تاریخ شهادت و محل شهادت گفت برایم….

ماتم برده بود…

دست روی عکس آخری گذاشت و گفت این عکس رضاست که میگن تو اروند غواص بود ولی هنوز از اون خبری نیست

گفت منتظرم شاید کسی بیاد و خبری بده…!

بنده خدا پدرش سه سال پیش به رحمت خدا رفت

حالا منم و خودم تو این تنهایی،  که 🍃🌺  منتظرم شاید از رضام خبری بیارن…🍃🌺  

🍃🌺  محسن و احمد و صادق بهشت زهران🍃🌺   ولی دلم پیش رضاست تا نیاد نمی تونم کاری کنم..

به خودم آمدم دیدم که صورتم خیس اشک هست و اصلا حواسم نبود که مادر هم مثل من غرق در اشک بود…

رویش را بوسیدم و برگشتم خانه

و الان فهمیدم که من امنیت و عزت و تفریحم را مدیون مادرانی هستم که دست گل به آب دادند.

 

🌺🍃🕊🍃🌺  خدایا ما را مدیون این مادران شهدا نمیران 🌺🍃🕊🍃🌺  

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

دوستش داشتم، خیلی …

مزار شهید سیدمحمدحامد مسکون

ماجرای یک عکس| امام خمینی(ره) فرمودند: احمد بیا این مرا کشت!

سعید صادقی: نزد امام خمینی(ره) . در یک لحظه هم شاتر می زدم، هم نگاتیو عوض می کردم، هم عرقم را خشک می کردم، هم ایشان را می بوسیدم.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.