سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اخبار / ماجرای یک عکس| امام خمینی(ره) فرمودند: احمد بیا این مرا کشت!

ماجرای یک عکس| امام خمینی(ره) فرمودند: احمد بیا این مرا کشت!

سعید صادقی می‌گوید: نزد امام خمینی(ره) حال عجیبی داشتم. در یک لحظه هم شاتر می زدم، هم نگاتیو عوض می کردم، هم عرقم را خشک می کردم، هم ایشان را می بوسیدم.

 سعید صادقی از جمله عکاسان جنگ است که نه تنها تصاویر ماندگاری از دفاع مقدس ثبت کرده بلکه پای صحبتش هم بنشینی به همان جذابیت عکس هایش، خاطرات خود را روایت می‌کند.
صادقی در لا به لای صحبت‌هایش از لحظاتی یاد می‌کند که برای عکاسی به اتاق امام خمینی(ره) رفته و دقایقی از ایشان عکاسی می‌کند. او خاطره آن لحظات را اینطور تعریف می کند:

من امام را خیلی دوست داشتم. چند بار ایشان را در مدرسه رفاه و جماران دیدم. یک بار رفتم داخل اتاقش و دیدم با عرق چین نشسته اند.

کنترل خودم را از دست دادم و دوربین را انداختم و پریدم برای بوسیدن ایشان. همین طور فقط ایشان را ماچ کردم که بالاخره با خنده گفتند احمد بیا که این منو کشت.

در آن فرصت من با یک دوربین تند تند عکس می‌گرفتم. به ایشان می‌گفتم بشینید، کج نگاه کنید، این طرف بایستید. ایشان هم با صبوری کامل می‌خندید. می‌گفتند من خسته شدم، من هم که همینطور که عرق می‌ریختم گفتم  حاج آقا بشینید سرجاتون تو رو خدا، بذارید عکسم رو بگیرم.

یکی آمد گفت بسه دیگه. گفتم برو بابا! بذار کارم رو بکنم.

 امام فرمودند: بگذار کارش را بکند. حال عجیبی داشتم. در یک لحظه هم شاتر می زدم، هم نگاتیو عوض می‌کردم، هم عرقم را خشک می‌کردم، هم ایشان را می بوسیدم. قابل وصف نیست.

بعد از چند دقیقه فرمودند تمام نشد؟ گفتم چرا. رفتم دستشان را گرفتم. گفتند چه شد باز؟ گفتم اجازه بدید صورتتان را ببوسم. بوسیدم.

ناهار هم آبگوشتی دادند من خوردم. وقتی آمدم بیرون هوا گرگ و میش بودم. خیلی خوشحال بودم.

امام خمینی , دفاع مقدس , جنگ ,

این عکس از امام خمینی(ره) توسط سعید صادقی در یک دیدار دیگر ثبت شده است.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

آهنگ/ ای مجاهد شهید مطهر

حاصل عمر من رفته از دست

تلاش شهید مطهری ذخیره تمام‌نشدنی جامعه است

پای درس آقا؛ رهبر معظم انقلاب

یک دیدگاه

  1. یه عکس ویک خاطره

    سالگرد دفاع مقدس درسال 75 درخدمت یکی از تهیه کنندگان ارزش ورفقای خوبمون اقای صیامی بودیم مشغول کار درباره دفاع مقدس سوژه کار یه عکس ویک خاطره هست

    دربین عکاسان دفاع مقدس با اقای سعید صادقی هم اشنا شدم و تماس گرفتم تا قرار هماهنگی وضبط بگذارم اما موفق نشدم و این تماسهای مکرر در مکرر تا دو الی سه هفته طول کشید و هربار به یک بهانه ای این قرار منعقدنمیشد

    تا اینکه با دلخوری باهاش تماس گرفتم کمی اوقات تلخی وکله کردم که چرا اجازه ضبط بما نمیده یا خیلی سرش شلوغ بود یا هرچی باز هم صبرکردم و وباهش برای یک روز دیگه ای هماهنگ کردم

    روز موعود که شد تیم ضبط را فراهم کردم و رفتیم درمنزلشون و زنگ زدم هی زنگ زدم وهی زنگ زدم در بازنشد که نشد بیش پنج دقیه پشت در منتظر مونده بودم دیگه داشتم کلافه میشدم گروه ضبط پشت در منتظرند و من هم این پا واون پا میکردم تا ایشان در را باز کنند

    اما همچنان مونده بودم چگنم کنسلش کنم یا بازم در بزنم
    تصمیم گرفتم بازم زنگ زدم با هرچی داشتم به درب منزلش کوبیدم تا اینکه بلاخره صدای تقه باز شدن درب را شنیدم انگار دنیا رو بهم دادن رفتم تو که باهاش یه برخورد اساسی کنم که ناگهان سراسیمه اومد بالای پله های منزلشون ایساد با یک بغل عذرخواهی و اینکه گفت فلانی من نمیدونم چیکاره ای و چیکارمیخوای بکنی اما هرچی هست کارت درسته گفتم چطور مگه
    پیش خودم گفتم میخواهی بدقولی خودت با این حرفها ماست مالی کنی ….

    ما رو هدایت کرد بسوی اطاق مخصوصش و یه کمد پراز نگاتیوهای عکاسی را بمن نشون داد و کفت تواین کمد افزون بر 4 الی 5 هزار نگاتیور درهم برهم هست و من نزدیک دوهفته است دنبال یک فریم عکس حاص از شهید باکری میگشتم که برای شما خاطرش را بگم اما پیدا نمیکردم الان هم داشتم دنبالش میگشتم که پیداش نمیکردم وتا الان که شما زنگ زدید هم داشتم دنبالش میگشتم اما بمحض اینکه شما زنگ زدید دست کردم لای فریمهام گفتم همینجوری درباره یکی ازاینها با شما حرف بزنم که ناگهان دیدم همون عکسیه که میخواستم

    وعکسی را نشونمون داد که شهید باد کری با چشمانی خسته کنار اتیش نشسته و گویا دوهفته است نخوابیده گویا درگیر عملیات والفجر چهار درمنطقه کردستان محور پنجوین بود عکس معروفی شد و خاطره اش را تعریف کرد وازاین قرار بود که بچه های پدافند یک هواپیمای عراقی را زده بودند و حلبانش اون سمتها اومذه بود پایین وهواپیماش را هم پیدا کردند وخلبانش را هم تواون منطقه دستگیر کردند که دراین مسیر اقای صادقی درخلال کار عکاسیش به شهید باکری و اون صحنه معروفش برخورد میکنه واون لحظه تاریخی را ثبت میکنه
    روح شهید باکری شاد و راهشون پر رهرو باد

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.