چه زیباست آن زمان که زمین به واسطه ظهور و حضور او پر از نور میشود و خلیفه خدا و امام موعود؛ رحیمانه، عدل و مهربانی را به بشریت هبه میکند.
چه باشکوه است زمانی که وارث تمام خوبیها و فضیلتها، عالم و آدم را بر سفره وسیع فضل و کرم خویش مینشاند و بی حساب از باب اللّهی وجود خود عطا می کند.
آن زمان که فرزند ابوتراب، تیرگی خاک سرد را به تاریخ میسپارد و با گرمیخویش، رنگِ سبزِ بهشت را از شرق تا غرب زمین میگستراند. آن زمان که گل نرگس، دستهدسته یاس به عاشقان هدیه میدهد و هیچ چهره ای را نمیبینی مگر اینکه با غنچه لبخند تزئین شده باشد.
آنگاه که گل های پرپر شده باغ، باز میگردند و باز میشکفند و باغبان مهربان آغوش تربیت میگشاید و دوباره سرود شکفتن و طراوت و زندگی میسراید. آنروز چقدر زیباست.
رهبر محبوبم! آقا جان!
یازده سال می گذرد ولی هنوز تازهی تازه است! وقتی که خبر آمدن تو را به دیارمان شنیدم، نمیدانم که چرا ناخودآگاه به یاد آمدن او افتادم. او که همه عالم و آدم انتظار آمدنش را میکشند. او که وقتی بیاید، روز رنگ دگر میگیرد و زندگی در همراهی با خورشید، معنایی تازه مییابد.
سید عزیز!
ببخشید مرا، دست خودم نیست. شاید تقصیر چشمانم است که وقتی تو را میبینند و مهربانی چهرهات و زیبایی نگاهت را به نظاره مینشینند، به یاد آن چشمه زیباییها و آن عصاره مهربانیها میافتند. شاید هم تقصیر دلم باشد که چون خاطره تو در او جلوهگر میشود، بیدرنگ هوای سرزمین یار و همراهی با او به سرش میزند و پرواز را بهانه میکند تا محضر او را جستجوکند.
ولیّ من!
زیبایی و تلألو آفتاب نشان از عظمت و جمال خورشید دارد و باران زمستان نشان از سرسبزی و طراوت بهار.
آنان که رفتار در قبال نور را یاد میگیرند و عمل میکنند و در همراهی با انوار خورشید، لطیف و خالص و از جنس نور میشوند، توفیق قرب و رفاقت خورشید را خواهند داشت. ولی آنان که شبهنگام پنجره را به روی آسمان میبندند، از رؤیت طلوع خورشید محروم میشوند و از لذت آفتاب روز بیبهره.
ولی چه کنیم که باید از ظلمت شب گذشت تا به روشنایی صبح رسید. باید از سردی و تیرگی لیلِ دنیا گذشت تا به گرمی و روشنی یومِ ظهور رسید. باید از پرتوهای خورشیدِ پشت ابر بهره برد، راه را از بیراه شناخت، به سمت مطلع خورشید به راه افتاد تا به سرچشمه حضور رسید.
باید از حجاب من و از دیوار ما گذشت. باید این ریشههای عمیق فرورفته در زمین و این زنجیرهای قطور گرهخورده بر زمان را گسست.
حضرت ماه!
تمام دغدغه انوار ساطعه از خورشید این است که؛ خورشیدکجاست؟ حرفشان این است که خورشید اصل ماست. ما از اوئیم و به سوی او باز میگردیم. خورشید کجاست تا خود را به او رسانیم و دوباره با او و از او شویم؟ آیا راهی هست؟
چهل سال از اولین طلیعه های خورشید بر این سرزمین می گذرد. میخواهیم برای رؤیت خورشید آماده شویم. میخواهیم خانه دلمان را برای نزول نور مهیا کنیم. میخواهیم آسمان و زمین را از هر چه ابر و غبار است جارو کنیم تا فقط خورشید نورافشانی کند.
گفتید: فصل، فصل طلوع خورشید است و باید برای اقامه نماز ظهور، وضوی عشق گرفت. دوباره ندایمان دهید تا قبل از طلوع برخیزیم. نکند قیاممان قضا شود! یاد آن باغبان سفرکرده به خیر که فرمود: امیدوارم این انفجار نور گسترش یابد و مقدمه ای شود برای ظهور خورشید.
رهبرم!
نور خدا در حالتام شدن است، ما را به سوی او راهبر میشوید؟ تا رسیدن به محضر خورشید مغرب، قافله سالاری این کاروان را بر عهده میگیرید؟ رگهای سرد و خسته، نیاز به خون تازه دارند و روح های گرفته و تاریک، نیاز به نفسی مسیحایی. اگر به خودمان باشد که به ظلمت شب و سردی زمین و غیبت خورشید عادت میکنیم و مرور زمان باز خوابمان میکند.
آقا جان!
کیست که ابرهای غفلت و حجابهای فاصله را کنار زند؟ کیست که پنجره دلها را بگشاید و قلبها را به سوی مغفرت و بهشت امن او رهنمون سازد. کجاست دست ولایتی که ما را به چشمه آب حیات برساند و آسمان و زمین را از رحمت و لطافت و عدالت خورشید سیراب کند؟
کاش در این فرصت دوباره و در این بهانه قشنگ برخیزیم ؛ وضوی عاشقی بگیریم و نماز طلب اقامه کنیم. بیائیم تشنگی را فریاد کنیم.
برخیزیم؛ سفینه نجات را جستجو کنیم و در سفر به سوی خورشید، هرآنچه از خوبی و زیبایی است در همراهی با آفتاب نثار کنیم که او معدن خوبیها و سرچشمه زیباییهاست.
بیائیم در غیبت گل نرگس، عطرِ گل یاس را قدر بدانیم و برای همنشینی با او و بهرهبردن ازعطر ظهور او، دست در دست هم، باغبان مهربان را یاری دهیم.
…و تو ای خالق خورشید!
چهل وادی راهبرمان شدی. چهل منزل ولایتمان نمودی پس رحمت خویش بر این قافله جوان تمام کن و به حق گل یاس و به حق گلهایی که به عشق دیدار فرزند گل یاس پرپر شدند، در ظهور گل نرگست تعجیل فرما! آمین یا ارحم الراحمین.