شمس قمر کشان رود رو سوی آسمان رود
از چه دوان دوان رود با دل عاشقان رود
هست گره به دست او جمله جهان به دست او
هرچه که هست دست او شاه سوی جنان رود
گفت چرا به خانه ای در غم آب و دانه ای
رو که ولی مرغکان رو سوی آشیان رود
بال و پرش در آسمان در نگهش مانده زمان
تا بر قوس لامکان شهپر لامکان رود
خضر برو به سوی او غرقه بشو به کوی او
هر که خورد ز جوی او پیر رسد جوان رود
گفت به روز حشر او نیست مجال گفتگو
هان تو بیا اذان بگو تا صف عاشقان رود
دست به دست او برو چشم به چشم او برو
گر بنهی که او برد دست و دل و زبان رود
محمد جواد عسکری باقرآبادی.
۰۷ /۰۵/ ۱۴۰۰