سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / نانِ حلال (یک شهید، یک خاطره)
برونسی شهید

نانِ حلال (یک شهید، یک خاطره)

سال ۱۳۵۱، اولين شغلي که عبدالحسین پيدا کرد، سبزي‌فروشي بود. مغازه‌ای که توی آن کار می‌کرد، در خيابان ارگ مشهد قرار داشت. هر بار برمی‌گشت خانه، ناراحت بود. می‌گفت: «بيشتر مشتری‌ها، زن‌های بی‌حجاب.»

پيش يکي از علماء رفت و گفت: «من شاگرد سبزی‌فروشی‌ام. از نظر شرعی اشکال داره که مشتریان بی‌حجابن؟!»

جواب این بود: «فکر کن اون‌هایی که میان و سبزي می‌خَرند، انسان نیستن.»

***

فکر کرده بود که مگر می‌شود به آدم‌ها نگاه کرد و گفت این‌ها انسان نیستند؟! خودم که می‌دانم نگاه کردن به نامحرم گناه و حرام است. بالاخره هم نتوانست تحمل کند و با خودش کنار بیاید. سبزي‌فروشي را رها کرد. بیل و کلنگی خرید و گفت: «زن و بچه نانِ حلال می‌خواهند، بايد هر طوری شده برايشان فراهم کنم.»

خاطره‌ای از شهید عبدالحسین برونسی

راوی: معصومه سبک‌خیز، همسر شهید

 

مریم عرفانیان

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

یادی از شهید لشکر فاطمیون

بزرگداشت شهدای لشکر فاطمیون در امامزاده بی بی سکینه ماهدشت

پدر شهید خرازی از شهید زاهدی می‌گوید

پدر سردار شهید خرازی درباره سرلشکر شهید زاهدی در جمع رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.