سال ۱۳۵۱، اولين شغلي که عبدالحسین پيدا کرد، سبزيفروشي بود. مغازهای که توی آن کار میکرد، در خيابان ارگ مشهد قرار داشت. هر بار برمیگشت خانه، ناراحت بود. میگفت: «بيشتر مشتریها، زنهای بیحجاب.»
پيش يکي از علماء رفت و گفت: «من شاگرد سبزیفروشیام. از نظر شرعی اشکال داره که مشتریان بیحجابن؟!»
جواب این بود: «فکر کن اونهایی که میان و سبزي میخَرند، انسان نیستن.»
***
فکر کرده بود که مگر میشود به آدمها نگاه کرد و گفت اینها انسان نیستند؟! خودم که میدانم نگاه کردن به نامحرم گناه و حرام است. بالاخره هم نتوانست تحمل کند و با خودش کنار بیاید. سبزيفروشي را رها کرد. بیل و کلنگی خرید و گفت: «زن و بچه نانِ حلال میخواهند، بايد هر طوری شده برايشان فراهم کنم.»
خاطرهای از شهید عبدالحسین برونسی
راوی: معصومه سبکخیز، همسر شهید
مریم عرفانیان