سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / در سیره رسول خدا(ص) اصل در برخورد با دشمن است

در سیره رسول خدا(ص) اصل در برخورد با دشمن است

روحانی از تاریخ برای توجیه عملکرد خود استفاده می‎‌کند، درحالی که فهم تاریخ سلامت نفس و تقوائی می‌خواهد که در آقای روحانی نیست و لذا تاریخ را بد می‌فهمد.وی حتی گفته بود که رسول خدا(ص) در زمان فتح مکه از وحشی هم گذشت!

 اخیراً حسن روحانی در رابطه با برخی از وقایع تاریخ اسلام اظهاراتی داشته است که واکنش بسیاری از صاحب نظران  حوزه تاریخ اسلام را بر انگیخت. روحانی در سخنانی با وارونه گویی از شرایط زندگی پیامیر اکرم(ص)، امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) با تحریف تاریخ و با هدف تئوریزه کردن فواید مذاکره، در صدد توجیه سازش با دشمن بر آمد.

 به بهانه اظهارات حسن روحانی به سراغ حجت الاسلام دکتر جواد سلیمانی امیری رفتیم تا با او درباره پیروزی پیامبر گرامی اسلام بر مشرکین و فتح مکه و همچنین صلح امام حسن(ع) با معاویه به صحبت بنشینیم.

سلیمانی امیری که محقق و پژوهشگر حوزه تاریخ، استاد حوزه و دانشگاه و عضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) است، در این مصاحبه با اشاره به مستندات تاریخی در ارتباط با مواجه‌ی پیامبر اسلام با کفار و مشرکین، مهم ترین عامل پیروزی اسلام در اداور مختلف  را  جهاد و مقاومت دانسته و به ترسیم شرایطی که باعث صلح امام حسن(ع) و پذیرش ولیعهدی توسط  امام رضا(ع) شد می‌پردازد.

روحانی در مورد پیامبر(ص) گفت که پیروزی پیامبر(ص) در سایه صلح به دست آمد و این صلح را هم در نقش پیامبر(ص) در مواجهه با مردم دانستند و گفتند پیامبر(ص) هیچ‌کاری را بدون مشورت انجام نمی‌دادند.  اینکه پیروزی‌های پیامبر(ص) بیشتر در سایه صلح به دست آمد تا در سایه جهاد، به نظر شما انی موضوع تا چه اندازه درست است؟

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم. بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم. رسول مکرم اسلام(ص) چندین جنگ را انجام دادند: جنگ بدر، احد و احزاب با کفار قریش. دو جنگ هم با یهودیان یعنی بنی‌نضیر، بنی‌قریظه و یک جنگ هم با یهودیان خیبر انجام دادند. دو تا جنگ هم با رومی‌ها انجام دادند، یعنی جنگ تبوک و جنگ موته. اینها مهم‌ترین جنگ‌هائی هستند که رسول‌خدا(ص) در آنها حضور داشتند.

این جنگ‌ها تقریباً از سال دوم هجری شروع شدند و تا سال رحلتشان که فرماندهی لشکر را به اسامه‌بن زید سپردند و دوباره او را برای جنگ با رومی‌ها فرستادند. مهم‌ترین صلح رسول خدا(ص) صلح حدیبیه بود. صلح‌های دیگر جزئی بودند و چیز مهمی نبودند. یعنی در برابر دشمنان قوی‌ای نبود. مهم‌ترین دشمنان رسول خدا(ص) در جزیره‌العرب، اول قریش یعنی کفار مکه بودند و دوم یهود که در مدینه و اطراف مدینه بودند. رسول خدا(ص) چندین‌بار با کفار قریش و یهودی‌ها جنگیدند. یک‌بار در حدیبیه با کفار قریش و یک‌بار هم در هنگام ورود به مدینه با یهودیانی که مسلمان نشده بودند پیمان روابط مسالمت‌آمیز بست.

آقای روحانی یا هر کسی که چنین ادعائی دارد باید این را برای ما اثبات کند که پیروزی پیامبر(ص) چگونه در گرو صلح‌های ایشان است؟ کفار قریش سه‌بار به مدینه حمله کردند. آیا رسول خدا(ص) با آنها صلح کردند یا با آنها جنگیدند؟ یهودیان سه‌بار مسلمانان را اذیت و آزار و پیمان‌شکنی کردند. این سه‌باری که پیمان‌شکنی کردند و پیمانی که در سال اول هجری بسته بودند با مسلمانان همزیستی مسالمت‌آمیز داشته باشند، سه بار خیانت کردند و زیر پیمانشان زدند.

آیا رسول خدا(ص) با آنها صلح کردند یا جنگیدند؟ رسول خدا(ص) با یهودیان خیبر صلح کردند یا جنگیدند؟ اینها براساس چه میزانی این حرف‌ها را می‌زنند؟ صلح حدیبیه هم پس از سه‌بار جنگیدن با کفار قریش انجام شد. آن هم در شرایطی بود که منافع حاصل از پیروزی در جنگ برای مسلمانان کمتر از صلح بود، چرا؟ چون بسیاری از قبائل جزیره‌العرب میل به اسلام داشتند و می‌خواستند بیایند و مسلمان شوند، ولی از ابرقدرتی مثل قریش می‌ترسیدند.

اینها با قریش هم‌پیمان بودند و قریش آنها را تحت فشار قرار می‌داد، مثل همین فشاری که امریکا به کشورهائی که می‌خواهند با ما ارتباط برقرار کنند می‌آورد. در آن شرایط رسول خدا(ص) می‌دیدند که اگر بخواهند با کفار قریش بجنگند، قبایلی که مایلند به سمت اسلام بیایند، از ترس آنها نتوانند بیایند و سایه وحشتی که از قریش دارند همچنان بر سرشان بماند و صلح‌نامه‌ای را با آنها امضا کردند که اگر کسی از قبائل خواست مسلمان بشود، قریش حق آزار و اذیت آنها را ندارد. قریش این پیمان‌نامه را امضا کرد و تعداد مسلمانان از سال ششم تا سال هشتم هجری به شکل تصاعدی بالا رفت و پشت سر آن، فتح مکه بدون خونریزی اتفاق افتاد.

کسی که می‌آ‌ید و می‌گوید پیروزی پیامبر(ص) در گرو صلح و نه جنگ بوده است، من از ایشان این سئوال را دارم در سال دوم هجری که کفار قریش یک لشکر نظامی فرستاده بودند که از کاروان تجاری‌شان دفاع کند و رسول خدا(ص) می‌خواستند بروند و به آن کاروان شبیخون بزنند، اگر رسول خدا(ص) در آن وقت با اینها مذاکره و مصالحه می‌کردند، اصلاً چیزی از اسلام باقی می‌ماند؟ چون آنها قدرت داشتند و در موضع قدرت بودند و احساس می‌کردند که مسلمانان ترسیده و از روی ضعف با اینها مصالحه کرده‌اند و اگر چنین احساسی به آنها دست می‌داد، چنان صلح‌نامه ننگینی با مسلمانان می‌بستند که آنها را به بردگی می‌گرفتند.

در جنگ احد چرا رسول خدا(ص) با کفار صلح نکردند؟ چون آنها با قلدری آمده بودند و رابطه، رابطه گرگ و میش بود. اگر رسول خدا(ص) در آنجا می‌آمدند و می‌گفتند صلح می‌کنیم، چنان شرایط سختی را بر رسول خدا(ص) تحمیل می‌کردند که ریشه اسلام کنده می‌شد. در جنگ احزاب که یک ماه طول کشید، چرا رسول خدا(ص) صلح نکردند، چون باز هم آنها با قلدری و قدرت جلو آمده بودند. رسول خدا(ص) هر وقت می‌دیدند که دشمن با حالت قلدری با مسلمانان روبرو می‌شود، پوزه آنها را به خاک می‌مالیدند.

هر وقت می‌دیدند که دشمن به ضعف و ناتوانی خودش پی برده و اگر با او صلح کنند خیری که نصیب امت اسلامی می‌شود بیشتر از جنگ است، در آنجا صلح می‌کردند. در سال ششم هجری پس از جنگ احزاب در سال پنجم هجری موقعی که دشمن از اینکه بتواند حکومت اسلامی را از بین ببرد ناامید شد، وقتی که مسلمانان چندین سال جنگیدند و پیامبر(ص) دیدند که دیگر از دست دشمن کاری برنمی‌آید و جنگ با آنها کارساز نیست، پذیرفتند که اعمال عمره را در سال آینده انجام بدهند و در آن سال وارد مکه نشوند، ولی از کفار قریش این تعهد را گرفت که اگر کسی از افراد قبائل خواست مسلمان بشود، شما حق آزار او را ندارید که امتیاز و فتح بزرگی برای مسلمانان بود.

پس هم بر جنگ و هم بر صلح رسول خدا(ص) عقلانیتی حاکم است. آن عقلانیت هم این است که در مقابل متکبر و قلدر باید ایستادگی و مقاومت کرد تا او سر جایش بنشیند و نباید ضعف نشان داد. اما اگر با کسانی که به ضعف خودشان پی برده‌اند، تعامل و صلح کنید و این صلح به نفع جامعه اسلامی تمام شود، اشکالی ندارد. در صلح حدیبیه پیامبر(ص) دیدند که اگر با آنها بجنگند، کینه‌ها بیشتر می‌شود و سایر قبائل هم مسلمان نمی‌شوند، ولی اگر نجنگند و پیمان صلح ببندند، سایر قبائل هم می‌آیند و مسلمان می‌شوند و کینه اینها هم کمتر می‌شود.

آدم در حد یک حرف می‌تواند چنین ادعائی بکند، ولی قابل اثبات نیست، بلکه برعکسش، آنچه که باعث شد قریش روی حکومت رسول خدا(ص) حساب باز کند و آن را به رسمیت بشناسد، جنگ‌های رسول خدا(ص) بودند. آنها بعد از اینکه چندین بار جنگیدند و شکست خوردند، صلح حدیبیه را امضا کردند و گفتند می‌ارزد که بیائیم و با شما مذاکره کنیم. حکومت رسول خدا(ص) را پذیرفتند و به رسمیت شناختند. قبل از این تاریخ که اصلاً حکومت رسول خدا(ص) را به رسمیت نمی‌شناختند و می‌گفتند باید نابود شود.

پس این حرفی که این آقایان می‌زنند با منطق تاریخی تطابق ندارد و اتفاقاً جهاد و مقاومت است که عزت می‌آورد. صلح در شرایطی که دشمن احساس قدرت می‌کند و جبهه حق را دست‌کم می‌گیرد، موجب ذلت جبهه حق می‌شود. همین تصور را بعداً خلفا داشتند. یک عده از اصحاب رسول خدا(ص) بعد از رحلت ایشان گفتند که اگر ما بنی‌امیه که همان سران قریش بودند، بیشتر مصالحه کنیم، بهتر است تا تقابل کنیم. ابتدا شامات و بعد هم آرام آرام کل جهان اسلام را به دست معاویه دادند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که خودشان به کلی حذف بشوند و تمام مناصب فرهنگی و اقتصادی و… به دست بنی‌امیه بیفتد.

علی(ع) موقعی به مقابله با آنها پرداخت که دیگر خیلی قوت گرفته بودند. در زمان امام حسن(ع) عدّه و عُدّه زیادی را جمع کرده بودند و امام(ع) دیدند اگر الان بخواهند با اینها بجنگند، به علت اینکه قدرتشان و فریبکاری‌شان زیاد شده است، آنها هم شیعه را نابود می‌کنند و هم خواهند گفت که اینها شورشی بودند و ما آنها را کشتیم.

اصل در برخورد با دشمن در سیره رسول خدا(ص) تقابل است، مگر در موارد استثنائی که تعامل و مصالحه صورت می‌گیرد. این منطق هم در تاریخ اسلام ثابت شده که جریانی که می‌گوید هزینه سازش کمتر است و چرا ما باید هزینه چالش را بپردازیم، زیر چکمه‌های بنی‌امیه له شدند و از سر راه کنار رفتند. دشمن از آنها به عنوان کاتالیزور استفاده کرد و بر جهان اسلام مسلط شد.

*آقای روحانی قبلاً هم در سال 94 در مورد صلح امام حسن(ع) صحبت کرده بودند و به نظر می‌رسد هر وقت که شرایط را مناسب می‌بینند و تصمیم می‌گیرند که بروند و با امریکائی‌ها مذاکره کنند، درباره همین موضوع صحبت می‌کنند. در مورد صلح امام حسن(ع) گفتند در زمان ایشان وقتی اکثر مردم صلح می‌خواستند، ایشان هم پذیرفت. این گزاره به نظر شما چقدر درست است؟

این حرف درست است که چون اکثر مردم صلح با معاویه را می‌خواستند، حضرت پذیرفت. اما سئوال از آقای روحانی این است که آیا امام حسن(ع) در شرایط اضطرار صلح را پذیرفت یا باب طبعش بود؟ دقیقاً باب طبعش نبود. یعنی امام حسن(ع) فرموده بود نظر من این است که مثل جنگ صفین دوباره با اینها بجنگیم. این پیشنهاد صلح پیشنهاد ذلت است و ما نباید زیر بار ذلت برویم. این صلح برای امام حسن(ع) یک عقلانیت است، اما امام در چه ظرفی این را پذیرفت. در ظرفی که شرایط اضطراری بود و جامعه از خودش ضعف نشان داد و از جنگ خسته شده بود و امام مجبور شد بپذیرد.

پس این صلح، صلح ارزشی نیست. برای امتی که صلح را بر امام حسن(ع) تحمیل کرد، ننگ است، عزت نیست. برای امام حسن(ع) که عقلانیت بر او حاکم است و می‌بیند که اگر نخواهد بپذیرد، یا باید حکومتش تبدیل به حکومت استبدادی بشود یا بجنگد و در نتیجه اصحاب راستینش کشته شوند و مکتب از بین برود.

برای امام، این یک تصمیم عقلانی است و چون حکیمانه برخورد کرده، برایش عزت است، اما امام حسن(ع) در شرایط غیراضطرار و غیرتحمیل افکارعمومی بود، صلح را می‌پذیرفت؟ امام می‌گفت من مایلم جنگ را ادامه بدهم و با دشمن بجنگیم، اما شما مردم چه می‌کنید؟ بعد حضرت فرمود که در صفین دین شما بر دنیایتان غلبه داشت، ولی امروز دنیای شما بر دینتان مسلط شده است. الان اهل شک و تفرقه شده‌اید. آن موقع صبور بودید، حالا صبور نیستید و آنها را به خاطر پذیرفتن صلح شماتت کرد. پس برای امام حسن(ع) عزت است، اما برای مردم کوفه و مدینه ننگ است.

سئوال دوم از آقای روحانی این است که آیا اکثریت امت ما مذاکره می‌خواهد؟ امتی که تشییع حاج قاسم آمد و گفت انتقام، با کسی که قاتل حاج قاسم است مذاکره می‌خواهد؟ به نظر من این تنزیل آقای روحانی مثل این است که شما بخشی از حق را بگوئید و بخش دیگرش را نگوئید. ایشان هم دارد بخشی از حق را می‌گوید و بخش دیگرش را نمی‌گوید و تلویحاً می‌گوید که اکثریت ملت ما مذاکره را می‌خواهد.

شما چرا نمی‌پذیرید؟ این‌طور نیست. ملت ما عزت می‌خواهد. ملت ما می‌گوید با کشورهای همسایه ارتباط برقرار کنید، رخوت را کنار بگذارید و امیدتان را از غرب ببرید تا وضعیت اقتصادی‌مان بهتر شود. مدیریت فشل را کنار بگذارید. ملت ما به هرجناحی که تعلق داشته باشند، به این نتیجه رسیده‌اند که امیدی به غرب نیست و اگر امیدی هم هست، ارتباط با کشورهای همسایه و جهان اسلام و کشورهای غیرمتعهد و امثالهم است.

آقای روحانی باید این را درک و فکر خودش را اصلاح کند. آقای روحانی تصور نکند که تلقی‌اش از مردم یک تلقی واقعی است. تلقی مردم همان تصویری است که در خیابان از پشت شیشه ماشینم دیدم که آنها دارند لبخند می‌زنند، پس وضعشان خوب است. با این تلقی و نظرسنجی شاید این تصور ایجاد شود که مردم ما مذاکره می‌خواهند، در حالی که این‌طور نیست و مردم ما مذاکره نمی‌خواهند، بلکه مردم مقاومت می‌خواهند. اگر امام حسن(ع) در این شرایط بود، یقیناً جنگ می‌کرد. یقیناً مقاومت می‌کرد. امام علی(ع) اگر در این شرایط بود، هرگز حکمیت را نمی‌پذیرفت و با معاویه قطعاً صلح نمی‌کرد. اگر رسول  خدا(ص) در این شرایط بودند، هرگز در برابر دشمنی مثل امریکا دست پائین نمی‌گرفتند و با آنها مذاکره نمی‌کردند، بلکه در مقابلشان ایستادگی می‌کردند.

اساساً تحریف تاریخ همین است که بخشی را بگوئید و بخش دیگر را نگوئید. تحریف تاریخ این است که بگوئید امام حسن(ع) وقتی دید که اکثریت مردم صلح را می‌خواهند و پذیرفت، اما بخش دیگر تاریخ را نگوئید که امام حسن(ع) گفت من این صلح را ذلت می‌بینم. من این مذاکره را ذلت می‌بینم. من این جنگ را مایه عزت می‌بینم. من این کار شما را ننگ می‌دانم، چون شما اهل تفرقه شده‌اید، شما زبون شده و استقامتتان را از دست داده‌اید.

چرا سرزنش‌هائی را که امام حسن(ع) می‌گوید نمی‌گوئید؟ آن روحیه‌ای که خود آقای روحانی دارد و همان روحیه‌ای است که بخشی از مردم زمان امام حسن(ع) داشتند که اهل سستی بودند، این سستی را می‌خواهد القا کند، در حالی که این مال شماست و جریانی که در کنار شما هستند. شما حال جنگیدن و مقاومت ندارید و از دشمن می‌ترسید و وزیر خارجه‌تان می‌گوید اگر امریکا بخواهد می‌تواند در ظرف نیم‌ساعت تمام سلاح‌های ما را از کار بیندازد. شما توان داخلی را خیلی کم و دشمن را خیلی بزرگ می‌بینید.  اگر شما در زمان امام حسن(ع) بودید جزو همان گروهی بودید که به امام حسن(ع) گفتند باید صلح کنی. مرگ بر امریکا نگوئید. شما همان کسانی هستید که وقتی با خانم شرمن(Wendy Ruth Sherman) مذاکره کردید گفتید که ما با شعار مرگ بر امریکا موافق نیستیم، ولی بخشی در ایران موافق هستند و می‌گویند. ما نمی‌گوئیم.

شما داری خلاف سیره اهل‌بیت(ع) عمل می‌کنی. اهل‌بیت(ع) مردم را دعوت به مقاومت می‌کردند. کدام امام به این جمله‌ای که شما داری می‌گوئی استشهاد کرده است؟ اگر امام حسن(ع) فرمود چون اکثریت مردم صلح را می‌خواستند پذیرفتم، قبل از آن فرمود که من صلح را نمی‌خواستم، من عزت و جنگ را می‌خواستم. چرا این را نمی‌گوئید؟ این نشان‌دهنده این است که دل‌های اینها وارونه شده و خدا بر دل‌هایشان مهر نهاد و لذا تاریخ را بد می‌فهمند.

یکی از شرایط درست فهمیدن تاریخ تقوا و سلامت دل است. قرآن می‌فرماید، « لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِي الْأَلْبَاب»(یوسف/111) قصه‌هائی که از تاریخ برای شما نقل می‌کنیم عبرت است برای صاحبان بصیرت، یعنی کسانی که چشم و گوششان باز است، « ِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشَی»(النازعات/26) تاریخ عبرت است برای کسانی که اهل خشیت از خدا باشند. ترسوها که از دشمن می‌ترسند و از خدا نمی‌ترسند، تاریخ را بد می‌فهمند.

*آقای روحانی در مورد امام رضا(ع) گفتند دلیل اینکهامام توانست در خراسان تحول ایجاد کند و اساساً دنیای اسلام در نتیجه این حرکت دچار تحول شد،پذیرش ولیعهدی از جناب حضرت بود، یعنی نرمشی که امام رضا(ع) در برابر حاکم جور زمانه به خرج دادند، موجب تحول در اسلام شد. تحلیل شما چیست؟

امام رضا(ع) تقریباً ده سال در مدینه بودند تا سال 200 هجری که مأمون از ایشان می‌خواهد که به خراسان برود. سئوال من این است که چرا حضرت تا این سال با مأمون همکاری نمی‌کند؟ اگر همکاری و سازش با خلیفه وقت موجب بقای اسلام می‌شد، چرا امام تا آن تاریخ این کار را نکرد؟ چرا پدرش، امام کاظم(ع) همکاری نکرد؟ چرا به صفوان گفت شترهائی را که به هارون کرایه دادی، کار اشتباهی کردی، چون در همین حد هم که اشترانت را به هارون کرایه دادی، کار اشتباهی کردی،‌ چون همین مقدار هم که راضی باشی که شترانت به مسافرت بروند و برگردند، حکومت هارون پابرجا بماند تا کرایه تو را بدهد، همین مقدار رضایت هم خلاف است، چرا؟

چرا امام حسین(ع) با یزید مذاکره نکرد؟ چرا؟ می‌آمد مذاکره می‌کرد و یک جوری با هم کنار می‌آمدند. یا ایشان سکوت می‌کرد و یزید هم حاضر بود در برابر سکوت امام حسین(ع) خدمات زیادی را به ایشان ارائه بدهد، چرا نکرد؟ این رویکردها براساس مصالح پیچیده‌ای بود که در زمانه ما وجود ندارد.

مأمون امام رضا(ع) را تهدید به قتل کرد. او گفته بود شما بیا و کلاً خلافت را بپذیر. اگر نپذیری باید ولایتعهدی را بپذیری. اگر این را هم نپذیری تو را خواهم کشت. امام(ع) می‌بیند که کشته شدن ایشان در این مقطع ثمره چندانی برای اسلام ندارد، چرا؟ به خاطر اینکه سیدالشهدا(ع) با جهاد و شهادت خودش مرز بین اسلام ناب و اسلام غیرناب را در عاشورا مشخص کرد و فرمود که اسلامی که بنی‌امیه عرضه می‌کنند انحراف است و باید با این انحراف مبارزه کرد.

جهان اسلام پس از سیدالشهدا(ع) که فرمود اسلام ناب اسلام اهل‌بیت(ع) و هر اسلامی غیر از این انحرافی است، فکر و اعتقادش چیست و از لحاظ محتوائی و معرفتی چه ویژگی‌هائی دارد؟ یکی از مأموریت‌های اهل‌بیت(ع) تبیین اسلام ناب بود. دومین مأموریتشان این بود که یک حکومت پایدار را تشکیل بدهند که بماند و زود از بین نرود و لذا به دنبال تبیین و تفهیم دین و نیروسازی و کادرسازی رفتند.

فقه اسلامی و اعتقادات اسلامی را تشریح کردند و شیعیان مختلفی را پرورش دادند و اینها در زمان امام رضا(ع) در شهرهای مختلف پراکنده شدند و به همین دلیل بخش اعظم مردم ایران گرایش شیعی دارند. در این شرایط اگر امام رضا(ع) با مأمون درگیر می‌شد و مأمون ایشان را به شهادت می‌رساند، خدمت درخوری به امت اسلامی نبود. اما اگر استقامت می‌کرد و تهدید مأمون را تبدیل به فرصت می‌کرد، خدمت بزرگی به جهان اسلام می‌شد.

امام رضا(ع) متوجه شد که مأمون می‌خواهد با سپردن ولایتعهدی به ایشان به مردم بگوید که امام رضا(ع) هم اهل دنیا و کاخ‌نشین شده و در اعمالی که دستگاه حاکمه انجام می‌دهد، مشارکت دارد. می‌خواست مفاسد خود را به نام امام تمام کند. امام رضا(ع) فرمود شرط پذیرش ولایتعهدی این است که در هیچ‌یک از کارها مداخله نمی‌کنم. مأمون می‌‌خواست کاری کند که امام(ع) را تحت کنترل دربیاورد تا نتواند رهبری خود را انجام بدهد. امام(ع) این تهدید را تبدیل به فرصت کرد.

مأمون جلساتی را تشکیل می‌داد و علما را دعوت می‌کرد تا بحث‌های علمی راه بیندازند. امام رضا(ع) در آن جلسات به امامت خودش و ولایت و خلافت علی(ع) تصریح می‌کرد. تصریح می‌کرد که مرجعیت علمی و دینی و سیاسی با اهل‌بیت(ع) است. بعد از شهادت علی(ع) دوران تقیه بود و اصلاً شیعیان جرئت نمی‌کردند بگویند که خلافت حق اهل‌بیت(ع) است. امام رضا(ع) از این فرصت استفاده کرد و صراحتاً این را گفت و دوباره مرجعیت سیاسی اهل‌بت(ع) را تثبیت و تصریح کرد. کار دیگر امام رضا(ع) این بود که علویان شیعه را تقویت کرد و جلوی ظلم‌های عباسیان را نسبت به علویان گرفت.

نکته جالب دیگر این است که امام رضا(ع) با ورود به این تعامل به جامعه اسلامی ثابت کرد که حق حاکمیت از آنِ ماست، چون اگر امام رضا(ع) اصلاً نمی‌آمد و به ولایتعهدی تن نمی‌داد و کشته می‌شد، همه می‌‌گفتند مگر اینها نمی‌گویند حق حاکمیت از آنِ ماست. پس چرا نپذیرفت؟ وقتی امام رضا(ع) ولایتعهدی را می‌پذیرد و بعد هم به ولایت و امامت خود تصریح می‌کند، اما خلافتی را که مأمون پیشنهاد می‌کند نمی‌پذیرد، چون می‌داند که اینها می‌خواهند از نام امام استفاده و مفاسد خودشان را توجیه کنند. این وضعیت خاص باعث شد که امام رضا(ع) در اینجا مصالحه کند.

اما ما یک حرف مبنائی با آقای روحانی داریم و آن هم این است که در اسلام مصلحت وجود دارد و مصلحت در بقای تشیع، بقای مکتب و در باقی حکومت دینی عنصر بسیار مهمی است. اما تشخیص این مصلحت با چه کسی است؟ اسلام تشخیص این مصلحت را به عهده ولی گذاشته است و نه به عهده هر شخصیت سیاسی. رسول اکرم(ص) تشخیص دادند که باید صلح حدیبیه را انجام بدهند، انجام دادند. امام علی(ع) تشخیص داد که باید حکمیت را بپذیرد و پذیرفت یا 25 سال سکوت کند، سکوت کرد.

امام حسن(ع) تشخیص داد باید صلح کند، صلح کرد. امام رضا(ع) تشخیص داد که باید به دربار مأمون برود و ولایتعهدی را بپذیرد، پذیرفت. خلیفه اول هم مصلحت دید که امام علی(ع) را کنار بزند. این مصلحت‌اندیشی درستی است؟ او هم همین حرف‌ها را می‌زد و می‌گفت اگر علی(ع) بیاید در بین مردم تفرقه ایجاد می‌شود و تفرقه به نفع امت اسلامی نیست.

اگر این مصلحت واقعی بود، چرا رسول خدا(ص) این مصلحت‌اندیشی را نکرد. یعنی خلفا بیشتر از رسول خدا(ص) می‌فهمیدند؟ زمام امام علی(ع) هم همین‌طور است. عده‌ای آمدند و گفتند بیت‌المال را نامساوی تقسیم کن تا در اطرافت جمع شوند، ولی ایشان این مصلحت‌اندیشی را نپذیرفت.

در زمان امام حسین(ع) عده‌ای آمدند و گفتند مصلحت این است که شما بروی و با یزید بیعت کنی، وگرنه کشته می‌شوی و خونت هدر می‌رود. امام(ع) این مصلحت‌سنجی را نپذیرفت. زمان امام رضا(ع) هم همین است. ما مصلحت را در اسلام قبول داریم، ولی کسی که مصلحت را تشخیص می‌دهد امام است، چون شرایط اجتماعی بسیار پیچیده است و اهم و فی‌الاهم کردن امور کار هر کسی نیست.

مهم‌ترین شاهد برای عدم بلوغ آقای روحانی برای مصلحت‌سنجی این است که روز اول کلیپی به مردم نشان داد و گفت اگر دم کدخدا را ببینیم همه مشکلات حل می‌شود. نتیجه این مصلحت‌سنجی چه شد؟‌ آقایان سنگ روی یخ شدند. با چه جرئتی و با چه روئی دوباره می‌آیند و همان موضوع را مطرح می‌کنند؟ این هم مصلحت‌سنجی‌ای بود که خود آقایان کردند و بعد هم آن را ولایت تحمیل کردند.

درصدر اسلام عده‌ای از خواص وجود داشتند که مصلحت‌سنجی‌هایشان را بر ولی تحمیل می‌کردند و ولی مجبور می‌شد بپذیرد. این مصلحت‌ها، مصلحت‌های پوشالی بودند. آقای روحانی دارد چنین کاری می‌کند.

*آقای روحانی هر زمان که می‌خواهد مذاکره کند و چرخشی به سمت غرب داشته باشد، این خطوط تاریخی را بیان می‌کند. تحلیل شما از این رویکرد چیست؟

فهم تاریخ، سلامت نفس و تقوائی می‌خواهد که در آقای روحانی نیست و لذا تاریخ را بد می‌فهمد. ایشان گفته بود که رسول خدا(ص) در زمان فتح مکه از وحشی هم گذشت. از حرف‌هایش این‌طور استنباط می‌شد که پس ما هم باید از فتنه‌گرانی که در حصر هستند بگذریم. وحشی در دوران کفرش حمزه سیدالشهدا(ع) را به شهادت رساند. دوران اسلامش نبود.

این قاعده فقهی است که، «الاسلامُ یَجُبُ ما قَبلِه». کسانی که کافر بوده‌اند و در زمان پیامبر(ص) اسلام آورده‌اند، گناهان گذشته‌شان با اسلام جبران می‌شود. یا می‌گوید امام حسین(ع) با عمر سعد مذاکره کرد. چه اشکالی دارد؟ در حالی که مشورت کرد، مذاکره نکرد. مذاکره برد ـ بردی که آقای روحانی با امریکا می‌گوید، یعنی امتیاز بدهی و امتیاز بگیری. امام حسین(ع) این کار با عمر سعد نکرد.

اگر می‌خواست این کار را بکند، موقعی که عبدالله بن جعفر امان‌نامه را از قاضی مکه و از طرف بنی‌امیه برایش آورد، می‌پذیرفت و با هم معامله می‌کردند. نکرد. روز عاشورا برخی از سران بنی‌امیه، از جمله پسر اشعث به امام حسین(ع) گفت بیعت کن، همه چیز حل می‌شود، امام(ع) این کار را نکرد. آقای روحانی شرایط لازم برای فهم تاریخ را ندارد.

علتش هم این است که شرایطی را که قرآن اشاره می‌کند ندارد. چون قرآن می‌فرماید، «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِي الْأَلْبَاب» تاریخ عبرت هست، ولی برای صاحبان زهد و فکر، کسانی که حکیم هستند و می‌توانند از حوادث به عمق آنها برسند و اهل تحقیق هستند. ایشان علوم لازم را ندارد. مشکل دیگر این است که ایشان با تاریخ بازی سیاسی می‌کند و تاریخ را ابزاری برای اهداف سیاسی خودش می‌داند و این ظلم بزرگی است و فردای قیامت، ایشان در پاسخگوئی به این تحریفاتی که در تاریخ انجام می‌دهد، مشکلات بزرگی خواهد داشت.

چگونه می‌خواهد روی اهل‌بیت(ع) را ببیند، وقتی این‌طور تاریخ را تحریف می‌کند؟ به نظر من مشکلات روحی و درونی و مشکلات سیاسی و البته بی‌سوادی این وضعیت را به وجود می‌آورد .روحانی تحصیلات چندانی مخصوصاً در حوزه تاریخ ندارد. مدتی منبر می‌رفت و دروس حوزوی را هم در حد گمانم مکاسب خواند و بعد هم رفت انگلستان و دکترای حقوق گرفت و آمد. ما اثری حتی در حد یک مقاله هم در تاریخ از ایشان ندیده‌ایم. کسی به من نگفت که آقای روحانی در حد دو واحد تاریخ اسلام را در جائی تدریس کرده است. چنین شخصیتی طبیعتاً به چنین مشکلی برمی‌خورد. به نظرم بی‌بضاعتی علمی و بی‌تقوائی و سیاسی‌کاری موجب می‌شود که چنین تحلیل‌هائی را از تاریخ ارائه بدهند.

*با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

فرمانبرداری از دستورات خدا…

ويدئو/ شیخ حسین انصاریان

هر چه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست

سردار شهید حاج حسین خرازی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.