سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / قافله سالار/ سیزدهم محرم

قافله سالار/ سیزدهم محرم

سیزدهم محرم
کاروان به کوفه رسید، اما چه کوفه ای؟
کوفه ی غَدّاره بندان حیله گر،
کوفه ی غرق شادی و رقص و خنده ها.
سرهای بر نی از دور نمایان شد، مردمان در انتظار، هلهله کردند و دَف کوبیدند،
سیدالساجدین، در غُل و زنجیر، زنان و کودکان دست بسته، پیاده، پا برهنه.
کاروان در حصر سپاه به کوفه رسید،
پیراهن خونین سالار شهیدان، دست به دست چرخید و رقصندگان با شمشیر، به لودگی جان گرفتند.
سیدالساجدین به خُروش سوز دل بیرون داد.
گفت : ای اُمت بدکردار، از مصیبت ما آگاهید، ولی دَف میزنید و به شادی هلهله سر میدهید؟
بر خانه هاتان باران نبارد که حُرمت جدّ ما را در بارهی ما مراعات نکردید.
کسانی را در شهر می گردانید، که پایه و اساس دین را در میان شما محکم کردند.
مگر جدّ ما نبود که شما را از گمراهی نجات داد و به راه راست هدایت کرد؟
در قیامت چه پاسخی برای رسول خدا دارید؟
و دیگر سکوت کرد.
اولین کسی که سنگ پَراند، ندانستم کیست،
اما گویی شیطان بود که دیگر اهریمنان یاریش کردند.
و کلام سالار شهیدان به وقوع پیوست،
که گفته بود : بنی اسراییل از طلوع فجر تا ظهور شمس، هفتاد پیامبر را کشتند،
و چنان در بازارهایشان سرگرم داد و ستد شدند که گویی هیچ نکرده اند.
سنگباران اهریمنان، بر تن و جانِ خسته ی اسیران کاروان نشست.
زینب پَر کشید و سیدالساجدین را در بر گرفت و بر آنان شورید.
گفت : به عزای چه کس عید کردهاید؟!
وامحمدا! این سر حسین تواست که به نی کرده از این سو به آن سو میبرند.
 
این پیراهن دُردانه تواست که از پیکرش به غارت برده اند.
اینان دختران تو هستند که به اسیری گرفته اند.
یا رسول الله به تو شکایت می کنم.
به تو شکایت می کنم.
در و دیوار خاموش و خَمود شهر، محزون شد و شرمگین،
و اهریمنان، دَف کوبیدند و به شادی هلهله کردند.
یکباره از فراز نی، سر سالار شهیدان همچو خورشید درخشید.
سیمای پُر فروغش جلوه ای کرد و باد، موی و محاسن خونین را بازی داد،
و سالار شهیدان، بر سر نیزه به سخن آمد.
گفت : أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبًا. (1)
  آیا پنداشتید که اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بوده است؟!  
دف زنان واماندند و نگاه ها مات،دست ها ناتوان شد.
مردمان در بُهت و حیرت جملگی خاموش.
زید بن ارقم به خود لرزید و فریاد کرد.
گفت : یابن رسول الله! بخدا قسم آیه ای عجیب تر از لب گشودن سر تو بر نی نیست!
و سوز دل را به ناله آواز کرد.
مردمانِ حیله و نیرنگ منقلب شدند، نوحه سر دادند و گریستند.
زینب گفت : ناله هاتان آرام نگیرد و چشمانتان تا ابد پُر از اشک باد!
ای کوفیان! جز ثروت های آلوده و زور بازو و گناهان انباشته چه فضیلتی دارید؟
نه پیمانتان را بهایی است و نه سوگندتان را اعتباری.
جز لاف، جز خودستایی، جز دشمنی و دروغ، جز در عیان مانند کنیزکان تملق گویی

و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟
آنقدر گفت، تا همه به فغان شدند.
زینب ادامه داد : گریه کنید که سزاوار گریستنید.
بیش بگریید و کم بخندید.
با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید؟
کدامین ننگ، ننگینتر از کشتن فرزند پیامبر و سید جوانان بهشت؟
کسی را کُشتید که چراغ راهتان بود و یاور روزهای تیره تان.
کسی که در جنگ پناهتان بود و در صلح مایه ی آرامش و التیامتان.
سر خجلت فرو افکنید که گذشته خود را بر باد دادید و آینده تان را تباه کردید.
تعجب نکنید اگر از آسمان خون ببارد.
شما مردمان پاره ی تن رسول الله را به دم هزاران تیغ دادید،
جنایتی مرتکب شدید که نزدیک است آسمان بر زمین فرو افتد و زمین بشکافد و کوه ها درهم بریزند.
 
کار ناپسندی مرتکب شدید که زشتی آن سراسر دنیا را پُر میکند. ایمن نباشید از کیفر این گناه،
پروردگار ما در کیفر گناهان شتاب نمی کند، اما خون مظلومان را بی کیفر نمی گذارد.
دامن های پُر از سنگ از دستان رها شد، و کوفیان نادم شرمنده شدند.
زنی گفت : حکمرانان ما اینچنین می خواستند، نه ما!
فاطمه! دُخت حسین او را نهیب زد.
گفت : سکوت و همراهی شما، حاکمانتان را به گستاخی در این جنایت کشاند.
این ننگ از دامانتان پاک نمی شود.
مگر نه آنکه مردان تان فخر می کنند، این ما بودیم که علی مرتضی و پسرانش را کشتیم

و زنانِشان را درهم شکستیم؟
در اثر کینه های سالهای دور و شکم های انباشته از حرام،
کشتن ما را حلال شمردید و اموال ما را به یغما بردید.
خداوند ما اهل بیت را به وسیله شما امتحان کرد و شما به وسیله ما آزموده شدید.
امتحان ما نیک بود و نام نیک بر جای می گذارد، اما امتحان شما، ای وای بر شما.
ای اهالی نیرنگ و بی وفایی و خودخواهی،
با کدامین دست بر ما ستم کردید؟
با کدامین هیئت، به ریختن خون ما راضی شدید؟
با کدامین پا به ستیز با ما برخاستید؟
جز آنکه شیطان، این فرمانروای دروغ و حیله و نیرنگ، حکمرانتان بود و آنچه او میخواست همان کردید؟
زشتی هایتان را برایتان جلوه داد و به آرزوهای پوچ و بی اساس امید،
ما را دروغ گو خواندید و در باره ما ناسپاسی کردید.
ای آنانی که دریای وجودتان خشکیده است و قطره آبی در کفِ آن برای زندگی کِرمی باقی نمانده است،
دل هاتان چون سنگ خارا سخت و جگرهاتان پُر از خشم و آلودگی است.
به همین سبب جاهلانه فخر میفروشید که ما بودیم حسین بن علی را کشتیم.
و این تازگی ندارد،
دیروز علی مرتضی را کُشتید، و امروز پدرم را.
کجاست عمویم عباس؟ علی اکبر کجاست؟ عبدالله کجایی؟
فاطمه اختیار از کف بداد و به شدت گریست.
زنی فریاد کرد : بس کن ای دختر پاکان. دل هامان را پاره پاره کردی. بس کن!

 

—————————————————–
مجتبی فرآورده

 

———————————————————
1 – سوره کهف . آیه 9

 

 

سیزدهم محرم

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شعر/ شیعیان ،دیگر هوای نینوا دارد حسین

السلام علی الحسین

آهنگ / سرانجام

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.