آقاجون اجازه میدید؟ مادرم گفت اون عقبتر ایستاده تا رضایتش رو با حضورش خدمتتون نشون بده، آقا جون من باید قبل از پدرم، فدایی شما میشدم. آقا جون قربونتون بشم، به حق مادرتون، آقا جون…. مولا، بغلش کرد، محکم او را در آغوش گرفت. خوشحال بود، سر از پا نمیشناخت، …
ادامه نوشته »