پسرک که گویی تمام دعاهای خود را در محضر مادرمهربان مستجاب شده می دانست از فرصت استفاده کرد و گفت...
ادامه نوشته »داستان بچه و مادر مهربان، بخش سوم
بسم الله الرحمن الرحیم از دور دست ها خورشید با نور لطیف صبحگاهی اش زمین را احاطه و روشن کرده بود. گرمای خورشید با خنکای باقی مانده از شب آمیخته شده و فضای زیبنده ای را به وجود آورده بود. شهرنشینان با روشن شدن هوا از خواب بیدار شده بودند …
ادامه نوشته »داستان بچه و مادر مهربان، بخش دوم
ساعاتی از نیمه های شب گذشت و تاریکی همه جا را فرا گرفت، ولی ماه با نور مهتاب خود از تاریکی مطلق جلوگیری می کرد.
ادامه نوشته »داستان بچه و مادر مهربان/ بخش اول
پسرک در حالی که پا روی پای خود انداخته و با دستان ریز نقش خود مشغول بازی بود، جویبار انتظار درونش را روانه آسمان می کرد
ادامه نوشته »