مولای ما حسین ص با اشارهای، بهشت و جایگاه یاران را نشان میدادند و با اشارهای، این کار را انجام دادند. گذشته، حال و آینده عوالم هستی در اختیار ایشان بود. بهتر بگویم؛ اینطور به نظر میآمد که امام ع گوشهای از درون وجود نورانی خود را به ما نمایاندند.
ادامه نوشته »اگر در کاروان امام حسین (صلوات الله علیه) بودم – (مقدمه)
به یاد دارم که سالیان پیش دلنوشته مرحوم علامه شیخ جعفر شوشتری را در مقدمه کتاب «خصائص الحسینیه» میخواندم. ایشان که سالهای شریف عمرش را در راه تعلیم و تعلم دروس دینی شیعه گذرانده بود، در اواخر عمر با لحن عاجزانهای میفرمود؛
ادامه نوشته »اگر درکاروان حسین ص بودم (6)
پس از نماز، امام خوبیها، رو به یاران ایستادند و لبان مبارک به سخن گشودند
ادامه نوشته »اگر درکاروان حسین ص بودم (5)
در اوج نیاز به استغفار و پس زدن گذشته شوم خود، یک شب دیگر مهلت یافته بودم. تا بحال هرگز متوجه غنیمت بودنِ فرصت دنیا نشده بودم. من که سالهای عمرم را در غیر راه حق، هدر داده بودم
ادامه نوشته »اگر درکاروان حسین ص بودم (4)
آن شب، اولین شبی بود که در سرزمین طیب و طاهر کربلا ماندیم. اصلا از خاکش، بوی دیگری استشمام میشد. فردای آن روز، چند هزار نفر دیگر به فرماندهی عمربن سعد به این سپاه پیوستند.
ادامه نوشته »اگر درکاروان حسین ص بودم (3)
همینطور صحبت و انتقال معرفت، ادامه داشت که ناگهان، از دور، سیاهی سپاهی آشکار شد. گویی با شتاب به سوی این کاروان میآمدند. نزدیک و نزدیک تر شدند. ۱۰۰۰ نفر با لباس رزم به فرماندهی "حربن یزید ریاحی" برای توقف حرکت کاروان، آمده بودند.
ادامه نوشته »اگر در کاروان حسین ص بودم (2)
چقدر دوست دارم که در پای این کاروان عظیم، عجیب، معجزه آمیز و مقدس، و امام این کاروان، ذبح شوم! آیا امکانش هست؟
ادامه نوشته »اگر در کاروان حسین (ص) بودم (1)
خسته، سرگردان و مایوس از خود و عنایات خدا سر به بیابان گذاشته بود. آیا برای رهایی از گناهان و گذشته شومم، راه نجاتی هست؟
ادامه نوشته »