چمران، خاطره نیست. وقتی میگوییم خاطره، یعنی گذشته و رفته است در تاریخ، یعنی متعلق به زمان قدیم است. اما چمران همیشه نو است، آثار کارهایش هر روز پربرکتتر میشود، افکارش همیشه بهروز است و ما هنوز از او یاد میگیریم.
مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی: موسیقی متن حرفهایش، آه است وقتی از مردی میگوید که آمدهبود بعد از 1400 سال، اشک را از روی صورت بچهشیعههای محروم پاک کند و دستشان را بگیرد تا قد راست کنند. بزرگمردی که سوغاتیاش برای محلههای محروم و بهاستضعافکشیدهشده جنوب لبنان، آگاهی و نور و برکت بود. از «هیام عَطوی» بپرسید، میگوید او و دوستانش بعد از 38 سال از شهادت دکتر «مصطفی چمران»، هنوز هم سر کلاس درس خودشناسی او نشستهاند و هنوز هم از او یاد میگیرند. برای آنها که با نفس گرم آن مهمان عزیز از پیله ضعف و محرومیت بیرون آمده و پروانهشدن را تجربه کردند، چمران یک حقیقت همیشه نو و تازه است که هیچوقت غبار کهنگی و فراموشی بر آن نمینشیند. هیام عطوی که به بهانه ایام سالگرد شهید دکتر چمران و به دعوت اهالی قرارگاه جهادی امام رضا (ع) به ایران سفر کرده، در دیداری صمیمانه با دختران و پسران پرشور این نهاد مردمی، تجربیات فعالیت در موسسه پربرکتی که از دکتر برای بچههای جنوب لبنان به یادگار مانده را با آنها به اشتراک گذاشت.
آبجی! یادت باشد جایی نشستهای که شهید چمران مینشست…
«چهار سال قبل که بچههای شما به لبنان آمدهبودند و میخواستند از موسسه جبل عامل بازدید کنند، زودتر از آنها به موسسه رفتم. زنگ تفریح بچهها بود و داشتند در زمین فوتبال موسسه بازی میکردند. همانجا روی سکوی تماشاگران نشستم. بچهها که متوجه حضور یک خانم ناآشنا شدهبودند، یکییکی آمدند و دورم را گرفتند. از آن میان، یک پسربچه کوچولو و لاغراندام که معلوم بود از یک خانواده خیلی مستضعف است، گفت: میتوانم کنارتان بنشینم؟ گفتم: بله. چند ثانیه که گذشت، گفت: میخواهم برایتان «عتابه»(شعری مانند روضه) بخوانم. گفتم: باشه اما چرا؟ گفت: همینجوری. قبل از اینکه شروع به خواندن کند، گفت: صدایم هم قشنگ است! نگاهش کردم. اعتمادبهنفسش در حد میلیارد بود! خلاصه شعری درباره امام علی (ع) خواند و من هم اشک ریختم. اما ماندهبودم با این پسربچه بامزه چه باید بکنم؟ من در همان حالوهوا بودم که گفت: نه، نه، نه. اشکتان خوب درنیامد! باید یک شعر دیگر بخوانم. گفتم: اسمت چیه؟ گفت: حسین. 9 سالمه. تا آمدم از کارهایش بپرسم، گفت: آبجی! یادت باشد جایی نشستهای که شهید چمران مینشست ها…»
هیام عطوی که با این شروع جذاب، حسابی توجه جوانان حاضر در جلسه را جلب کرده، مکثی میکند و انگار خودش هم هنوز شگفتزده باشد، ادامه میدهد: «ببین چمران چه کرده که بعد از 35 سال از شهادتش، یک پسربچه اینطور دربارهاش حرف میزند. بچهای که نه چمران را دیده و نه صدایش را شنیده. واقعیت این است که چمران در آن 8 سال که با آن بچهها در موسسه جبل عامل زندگی کرد، در آنها حلول کرد. یعنی آن بچهها هم شدند چمران…»
«شَمران»، بچههای مستضعف را تبدیل به مردان عظیم جهاد کرد
«دکتر چمران نهفقط برای بچههای موسسه که برای همه جوانان جنوب لبنان، الهامبخش بوده و هست. چند وقت قبل داشتم با تاکسی از شهر «صور» به روستای خودمان میرفتم که مکالمه دو جوان 26،27 سالهای که در تاکسی بودند، به گوشم خورد. یکیشان گفت: شنیدم فلانی در محله دعوا درست کردهبود. دیگری گفت: آره. من آنجا بودم. اولی گفت: خب، تعریف کن چه شد. دومی گفت: هیچی بابا، فکر کرده «شَمران» شده. (مردم آن محدوده ازآنجاکه حرف «چ» ندارند، چمران را «شمران» خطاب میکنند.) و ادامه داد: یک دختر داشت در خیابان راه میرفت، یک پسر جوان به او حرف نامربوطی گفت. این هم حس مصطفی شمران بهش دست داد و او را گرفت و زد.
فکر کردم اشتباه شنیدهام. به سمت آن دو جوان برگشتم و گفتم: ببینم تو از چمران چه میدانی؟ گفت: اوووه! خیلی چیزها. میدانم مردانگی داشت… یعنی چمران برای آن جوانان که در ظاهر شاید بهعنوان بچههای خیابان معروف باشند هم الگوی مردانگی و غیرت شده است. او بر آدمهای مؤمن و غیرمومن و تمام مردم تأثیر گذاشت.»
شاگرد شهید چمران نفسی تازه میکند و تصویر روشنتری از تاثیرگذاری استادش بر اهالی جنوب لبنان برایمان ترسیم میکند: «450 بچه مستضعف نابودشدهای! که دکتر چمران در موسسهاش جمع و از آنها حمایت کرد و پرورششان داد، الان مردان عظیمی شدهاند که برای گروههای مخالفمان در لبنان تعیین تکلیف میکنند. چمران آنها را به اینجا رساند وگرنه ما کِی نماینده مجلس و وزیر شیعه در لبنان داشتیم؟ نداشتیم. اما حالا ببینید؛ ما به پارلمان میگوییم فلان کار را باید بکنیم و کسی جرأت ندارد بگوید نه. همین سعد حریری را ببینید؛ اگر ما نبودیم، هنوز باید در زندان عربستان سعودی کتک میخورد.»
48 سال قبل، شیفته «شیخ مصطفی» شدیم
حالا وقت آن رسیده که مهمان جلسه از خودش بگوید. حاضران در جلسه، از نحوه آشناییاش با شهید چمران که میپرسند، انگار زخم دلتنگی کهنهای در قلبش سر باز میکند. هیام عطوی برمیگردد به 15،16 سالگیاش و میگوید: «باید برگردیم به 47، 48 سال قبل. آن روزها در جنوب لبنان هنوز دکتر بین همه مردم شناخته نشدهبود. به او میگفتند: «شیخ مصطفی». به او دکتر نمیگفتند. عجیب است، نه؟ دلیلش این بود که آن روزها به هر مجلس ختمی در روستاهای دور و نزدیک میرفتید، میدیدید دکتر یک جایی گوشه مجلس نشستهاست.
آن روزها همهمان فقیر بودیم. یعنی کل جنوب لبنان میشود گفت یک سرزمین سوخته بود. هم سوزاندند و هم فراموشش کردند. در آن شرایط، یک گروه از بچهها خیلی محرمانه میرفتند پیش دکتر چمران در موسسه جبل عامل. یکی از همانها که از اقواممان بود، یک روز به من گفت: میخواهیم شما را با یک مرد خیلی بزرگ آشنا کنیم. گفتم: منظورتان امام موسی صدر است؟ گفت: امام موسی صدر ایشان را آورده. من خیلی مشتاق شدم او را ببینم. آن روز برای اولین بار دکتر را دیدم. ایشان با آن لهجه فارسی عربیشان به من گفت: «تَفَضّلی، تَفَضّلی (یعنی بفرمایید).» یک حس عجیبی داشتم که با دیدن هیچکس آن احساس را نداشتم. وقتی نشستیم، گفت: اسم شما چیست؟ گفتم: هیام. گفت: خوش آمدی خواهر هیام. نمیدانستم ایشان کیست و قرار است چه بشود اما وقتی به من گفت خواهر، دیگر از آن روز دیوانه شدم… حتماً هفتهای دو بار به موسسه میرفتم و تمام جلسات دکتر را شرکت میکردم با اینکه شرایط بسیار سخت بود و تردد ما به آن منطقه با خطرات فراوانی همراه بود. چون موسسه در محلهای قرار داشت که اردوگاه فلسطینیها آنجا بود و شاید برایتان عجیب باشد که فلسطینیها ما را در کشور خودمان نمیخواستند!»
دود خیانت قدرتهای عربی به چشم مردم جنوب لبنان رفت
جمله آخر خانم هیام، علامت سئوال بزرگی در ذهن جوانان حاضر در جلسه ایجاد کرده. وقتی یکی از آنها میپرسد: چرا رابطه خوبی میان فلسطینیهای ساکن در لبنان و شما مردم جنوب لبنان برقرار نبود؟ انگار داغ دلش تازه میشود. سری به افسوس تکان میدهد و میگوید: «از ماجرای «توطین» چیزی شنیدهاید؟ یکی از مسائلی که به خاطرش امام موسی صدر را ربودند، همین مسئله توطین جنوب لبنان برای ملت فلسطین بود. آن زمان شخصیتهای عرب مثل انور سادات آمدند سمینار بسیار مهمی تشکیل دادند. در آن سمینار، عربها امضا کردند که کل جنوب لبنان بشود وطن برای فلسطینیهایی که در آنجا هستند. در مقابل آنها، امام موسی صدر گفت: پس مردمی که در آنجا زندگی میکنند، چه باید بکنند؟ عربها در جواب گفتند: هجرت کنند! مگر تعدادشان چقدر است؟ آنها آدمهای بدبخت بیچارهای هستند که نان ندارند بخورند. بروند مهاجرت کنند، کار کنند و پول دربیاورند و زندگی کنند. ماندنشان در آنجا فایدهای ندارد!
توطین، یعنی منطقه جنوب لبنان بهجای فلسطین دادهشود به فلسطینیهایی که در جنوب لبنان و کل لبنان هستند و بهاینترتیب، قضیه فلسطین کاملاً از بین برود.»
شاگرد شهید چمران برایمان از درگیریهای خونینی میگوید که پس از مطرح شدن این طرح خائنانه میان فلسطینیهای مستقر در جنوب لبنان با مردم بومی این منطقه شکل گرفت و برادریها را به کینه تبدیل کرد: «یکی نبود بگوید چرا این ظرفیت و این سلاحها را علیه دشمن به کار نمیگیرید؟ چرا نمیروید با اسراییل بجنگید و سرزمین خودتان را آزاد کنید؟ ببینید ما چقدر مظلوم بودیم. در وطن خودمان غریبه شدهبودیم، باید هم در مرز و هم در داخل خاک خودمان میجنگیدیم.»
شهید چمران هم با اسراییلیها جنگید و هم با خائنان
«در این میان، دکتر چمران با این جریانات مقابله میکرد و همین مسئله، باعث خشم خائنان میشد تا جایی که بارها و بارها او را تهدید کردند. حتی در دادگاههایشان حکم اعدامش را صادر و برای سرش جایزه تعیین کردهبودند! به همین دلیل است که میگویم چمران خودش یک کتاب بزرگ است و شما باید بخوانیدش. او هم با اسراییل جنگید، هم با این افراد و هم با قدرتهای عربی که متاسفانه در جنوب لبنان جنایت میکردند.»
هیام عطوی مکثی میکند و ادامه میدهد: «دکتر چمران 2 بار به لبنان آمد. بار اول از طریق مصر برای دیدار با فلسطینیها آمدهبود. دفعه دوم که آمد، امام موسی صدر از او دعوت کرد در لبنان بماند. دکتر گفت: اجازه بدهید یک ماه بمانم تا ببینم شرایط چگونه میشود. در آخر آن مهلت، دکتر به امام موسی صدر گفت: اینجا همان جایی است که دنبالش میگشتم. خلاصه دکتر چمران در جنوب لبنان ماند و موسسهای برای بچههای مستضعف راهاندازی کرد. جالب است بدانید هنوز همان سیستمی که چمران برای این موسسه بناگذاشتهبود، برقرار است و هیچ تغییری در آن داده نشدهاست. هنوز هم ظرفیت موسسه، 450 نفر است. هر سال عدهای اضافه میشوند، آموزش میبینند و بعد از چند سال فارغالتحصیل میشوند.»
اعجازش این بود که انسانها را با خودشان آشنا میکرد
حالا برای همه دختران و پسرانی که مجذوب سخنان شاگرد شهید چمران شدهاند، جالب است بدانند سبک تربیتی شهید در موسسهاش چگونه بوده. میپرسند و خانم هیام با ذکر یک نمونه جالب، به این سئوال پاسخ میدهد: «6 نفر از شاگردان شهید چمران، از همان زمان تا الان از موسسه جدا نشدهاند. جالب است بدانید کوچکترینشان، 52 ساله است. بروید سراغشان، میبینید روحشان، دلشان، فکرشان و احساسات، اعتقادات و کردارشان، دستنخورده باقی مانده و هنوز چمرانی است. بعضیهایشان نوه هم دارند اما هنوز در موسسهاند. میدانید حقوق آنها چقدر است؟ 500 هزار لیره معادل 500 هزار تومان. درحالیکه 5،6 بچه دانشجو، داماد و عروس و نوه دارند. گاهی من خودم متعجب میشوم که آخر چطور میشود با این حقوق زندگی را گذراند؟! تازه، هرکدامشان چند روز هم شیفت هستند. خلاصه آنها موسسه را چمرانی نگهداشتهاند. حالا شما ببینید دکتر با آنها چطور رفتار کردهبود که بعد از 38 سال از شهادتش هنوز آثارش باقی است.»
مهمان جلسه برمیگردد به 50 سال قبل و صفحات کتاب خاطرات غمبار اهالی مظلوم و محروم جنوب لبنان را ورق میزند: «میدانم شما هم در ایران گروهی از بچههای نیازمند را تحت پوشش دارید. اما شرایط بچهها در لبنان، کاملاً متفاوت بود؛ آنها در فقر مطلق و تحقیر مطلق بودند. فقط در فصل بهار میتوانستند غذای کامل بخورند و سیر شوند. دور تا دورشان را گروههای فاسد عربی گرفته و آنها را از خیلی جهات محاصره کردهبودند. اسراییل هم از طرف دیگر، هر وقت دلش میخواست تهدید میکرد. دولت و ارتش هم اصلاً وجود نداشت در جنوب لبنان. برای اینکه شرایط بچههای جنوب لبنان در آن روزها را حس کنید، آدمی را تصور کنید که له شده و هر روز هم 50،60 نفر هم او را لگدمال میکنند! چمران آمد این انسان را از آن شرایط درآورد و شروع کرد روی او کار کردن.
به نظر من، اعجاز چمران همین است. او نه پولی به مردم داد، نه برایشان خانه ساخت و نه غذا برایشان آورد. او فقط بنیه اعتقادیشان را قوی کرد و خودشان را با خودشان آشنا کرد. آقای محمدعلی مهتدی که در همه برنامهها با امام موسی صدر و دکتر چمران همراه بود، میگفت: هر وقت با دکتر همراه بودم، تا بچهای را گریان در کنار خیابان میدید، آن ماشین قراضهاش را نگهمیداشت و میرفت آن بچه را بغل میکرد و میگفت: آخر، تو تا کِی میخواهی گریه کنی؟ 1400 سال است داری گریه میکنی… ببینید دکتر تا کجا را میدید…»
این چمرانِ شماست، در دل و فکرتان حفظش کنید
«چمران، خاطره نیست. وقتی میگوییم خاطره، یعنی گذشته و رفته در تاریخ، یعنی متعلق به زمان قدیم است. اما چمران همیشه نو و تازه است و افکارش همیشه بهروز است و ما هنوز هم از او یاد میگیریم. آثار کارهایش هم هر روز پربرکتتر میشود. حدیثی داریم که میفرماید: «مَن کان لله، یَنمو»(یعنی هر چیزی که برای خدا باشد، رشد پیدا میکند). چمران، مصداق این حدیث است. بنابراین باید چمران را نگهداریم؛ در دل و فکر و رفتار و گفتار و جامعهمان.»
مهمان برنامه که در تمام مدت جلسه با تاکید بر جنبههای انسانی و عاطفی دکتر چمران، تصاویر ذهنی حاضران از او را که اغلب خلاصه شدهبود در یک شخصیت چریک و نظامی، تغییر داده، حاضران را خطاب قرار میدهد و در ادامه میگوید: «چمران، این شخصیتی بود که برایتان گفتم. این، چمرانِ ایران است، چمرانِ شما. اما هنوز در ایران کسانی هستند که چمران را نشناختهاند. به نظر من اگر الان چمران زنده بود، خیلی از اتفاقات در این مملکت نمیافتاد… میدانید دکتر اصلاً دوست نداشت وارد مسائل سیاسی شود. این تکلیف امام (ره) برای ایشان بود که بیایید وزیر دفاع شوید. مدت زیادی هم در این جایگاه نبود. خوب یادم است، کمتر از 3 ماه قبل از شهادت دکتر چمران، رفتهبودیم اهواز. در صحبتهایمان با ایشان، گفتیم: دکتر! ما در لبنان تنهاییم. چه باید بکنیم؟ ایشان در جواب گفت: دعا کنید جنگ تمام شود. اگر من در این جنگ شهید نشدهباشم، 2 تا فضا برای فعالیت میخواهم؛ یکی که میدانم در جنوب لبنان وجود دارد. برای ایران هم یک اتاق در کنار یک مسجد در جنوب شهر برای من بگیرید. میآیم وقتم را تقسیم میکنم و از همانجا شروع میکنیم به کار فرهنگی و اجتماعی برای جامعهمان. دکتر معتقد بود یک جامعه، وقتی خوب و قوی میماند که فرهنگ قوی داشتهباشد. یعنی اگر دکتر چمران الان بود، فقط کار فرهنگی میکرد.»
صحبتهای هیام عطوی به اینجا که میرسد، جوانان حاضر در جلسه را به یک چالش مهم فرامیخواند و ادامه میدهد: «ما هم باید یک مجموعه تشکیل دهیم که حداقل 2،3 روانشناس داشتهباشد و با کمک آنها تحلیل کنیم که چرا امروز وضع فرهنگ جامعه به اینجا رسیده و چطور باید این مشکلات را رفع کنیم. یعنی کار، هم باید کار روانشناسی باشد و هم کار دینی و عقیدتی. در شرایطی که تلاش کردهاند جامعه ما را مریض کنند و حتی بچههای مذهبیمان را هم دچار بیماری بیتوجهی و بیمسئولیتی کردهاند که مدام بگویند: من فقط اینقدر میتوانم تلاش کنم، بیشتر از این نمیتوانم. کار را به جایی رساندهاند که بعضیها میگویند: اسلام به ما ربطی ندارد، اسلام مال عربهاست. از آن طرف، ازدواج سفید را در جامعه رواج میدهند و… در این شرایط، باید یک کار اصولی برای فرهنگ جامعه انجام داد، حتی اگر لازم باشد تمام وقتمان را صرف این موضوع کنیم.»
در حمایت از نیازمندان، به فکر تقویت بنیه اعتقادیشان هم باشید
حالا خطاب هیام عطوی به جهادگران قرارگاه امام رضا (ع) در فعالیتهای عامالمنفعهشان است. او که همسر ایرانی دارد و سالها ساکن ایران بوده، خود را جزیی از ملت ایران میداند و دغدغه سلامت جامعه ایرانی و فرزندان آن را دارد. او گرچه بهخوبی از مشکلات اقتصادی امروز باخبر است اما معتقد است اقتصاد، تمام مشکلات جامعه ایران نیست: «میدانم در قرارگاه جهادی امام رضا (ع) دارید برای بچههای نیازمند ایران کارهای خوبی انجام میدهید. واقعیت این است که باید در این وضعیت، بچههایمان را دریابیم. خانوادهها عصبانیاند و متاسفانه با سختی زندگی را سر پا نگهداشتهاند. و این شرایط، تاثیرات منفی روی بچهها دارد. ما باید فکرهایمان را روی هم بگذاریم و ببینیم برای کاهش این اثرات منفی چه باید بکنیم. ببینید، ما متعلق به امروز هستیم و این بچهها متعلق به آینده این کشورند. اگر این بچهها از الان بنیه اعتقادی، انقلابی و فرهنگی درستی نداشتهباشند، هیچ امیدی به آینده مملکتمان نیست.
بنابراین شما همانطور که در قرارگاه امام رضا (ع) 70 هزار خانواده نیازمند را تحت پوشش دارید و به آنها غذا و پول و … میرسانید، باید برای این 70 هزار خانواده، فکر و برنامه هم داشتهباشید تا بنیه اعتقادیشان را محکم نگهدارید. این مسئله، بسیار مهم است.»