در سونامی هیچ خبری از وطن و وطندوستی نیست. تیم تکواندو که یک جا پناهنده شدهاند و بقیهای که ماندهاند هم همان جوانهای بی وطن فیلمهای به اصطلاح اجتماعیای هستند که رویای مهاجرت را در سر میپرورانند.
: «سونامی» یک درام ورزشی است که که میخواهد روایتگر ماجرای رقابت دو تکواندوکار برای انتخاب شدن به عنوان عضو تیم ملی باشد. ورزش موضوعی است که در سینمای ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته، با این که با توجه به ظرفیتهایش میتواند سوژهی جذابی برای ساخت یک فیلم سینمایی باشد. قهرمان و ضد قهرمان، مبارزه، شکست و پیروزی و هر آنچه که یک فیلمنامه به آن احتیاج دارد، در ورزش قابل بازیابی است.
اما فیلمساز سونامی چقدر در ساختن یک درام ورزشیِ قابل قبول موفق بوده است؟ میلاد صدرعاملی_پسر رسول صدرعاملی_ که سالها به لطف پدرش به عنوان دستیار کارگردان در پشت صحنهی چند فیلم حضور داشته و تیم مجربی او را در ساخت سونامی همراهی کرده است، کارگردان سونامی است.
واضحترین ایراد سونامی انتخاب بازیگر است؛ سه بازیگر اصلی فیلم که دو قهرمان تکواندو و مربی آنها هستند، اصلا به ورزش نمیخورند؛ چه برسد به ورزش حرفهای، مسابقات جهانی و المپیک. بهرام رادان، مهرداد صدیقیان و علیرضا شجاعنوری میتوانند یکی از بدترین تیمهای بازیگری ممکن برای یک فیلم ورزشی باشند. فیزیک رادان و همچنین سابقهی بازیگری او در ذهن مخاطب، بازی لوس و ادایی صدیقیان و همچنین عدم توانایی شجاعنوری برای درآوردن یک شخصیت برونگرا و یک مربی تمام عیار؛ عواملی هستند که باعث میشوند مخاطب، ورزشی بودن شخصیتها را باور نکند و کمترین ارتباطی با فیلم نگیرد.
داستان از این قرار است که همهی اعضای تیم ملی تکواندوی ایران به دلیل مشکلاتی که سر راه ورزشکاران ایرانی وجود دارد، به دانمارک پناهنده شدهاند و فدراسیون تصمیم میگیرد که برای حل این بحران، مربی قبلی (شجاعنوری) را سر کار بیاورد. او هم شاگرد قدیمیاش (رادان) را به تیم ملی دعوت میکند، تکواندوکاری که در دوران اوجش، به دلیل انصراف از مسابقه با رژیم صهیونیستی، از طلای المپیک بازمانده است؛ او در رسیدن به المپیک، یک حریف جدی (صدیقیان) دارد که تا به حال در هیچ مبارزهای شکست نخورده و از نیروی جوانی برخوردار است.
برای ساختن یک فیلم ورزشی، فیلمساز باید ورزش و ورزشکار ایرانی را بشناسد؛ از دیرباز همهی ورزشکاران ملی ما از کف جامعه رشد کردهاند و از میان مردم کوچه و بازار و غالبا از طبقات محروم به قلههای ورزشی جهان رسیدهاند؛ فیلمساز باید از طرفی مردم را بشناسد و از سوی دیگر بتواند قصهی یک قهرمان مردمی را روایت کند. «سونامی» ضربهی اصلی را از همین جا میخورد؛ شخصیت اصلی سونامی که ابدا قهرمان نیست، از آدمهایی برآمده است که فیلمساز با آنها سر و کار دارد، نه از میان مردمی که قهرمانان ملی ما را در میان خود پرورش دادهاند.
رادان که قدیمیتر است، پس از کنار گذاشتن تکواندو، مدتها در مبارزات زیرزمینی فعالیت داشته و از شرطبندیهای رایج در این نوع رقابتها پول درمیآورده؛ طرف دیگر هم صدیقیان قرار دارد که ازدواج سفید کرده است. این سبک زندگی چه ربطی به مردم ایران دارد؟ چه تعداد از مردم ما حتی به خود اجازه میدهند که دربارهی ازدواج سفید فکر کنند؟ چه درصدی از مردم ایران از راه شرطبندی ارتزاق میکنند؟ ما ورزشکاران عنوانداری داریم که به دلیل بی توجهی مدیران ورزشی و تمرکز سرمایههای ملی در تعدادی ورزش معدود، حتی دستفروشی میکنند، اما خبری از شرکت آنها در مسابقات زیرزمینی و شرطبندی و … نیست. زندگی شخصیتهای اصلی فیلم هیچ تناسبی با یک ورزشکار حتی نیمه حرفهای ندارد؛ اگر آنها دو گیتاریست بودند که برای انتخاب شدن به عنوان نوازندهی یک کافه رقابت میکردند، با فیلم بهتری طرف بودیم؛ شجاعنوری هم میتوانست صاحب کافه باشد.
مسئلهی فیلمساز نه ورزش است و نه سینما؛ او روی موجی سوار شده که مدتی با یک ویدئوی یک دقیقهای در میان مردم ایجاد شد؛ ویدئویی که مربی کشتی تیم ملی کشورمان، حین مسابقهی یکی از کشتیگیران ملی به او گوشزد میکرد که برای مواجه نشدن با حریف صهیونیستش، باید به حریف ببازد. جالب اینجاست که تنها صحنهای که از مبارزه در مسابقات جهانی در این فیلم دیده میشود، صحنهای است که در آن مربی تیم ملی به شاگردش میگوید که برای مواجه نشدن با رژیم صهیونیستی، باید بازی را واگذار کند.
فیلم ورزشی همیشه دارای رگههای پررنگ وطنپرستانه است؛ اما در سونامی هیچ خبری از وطن و وطندوستی نیست. تیم تکواندو که یک جا پناهنده شدهاند و بقیهای که ماندهاند هم همان جوانهای بی وطن فیلمهای به اصطلاح اجتماعیای هستند که رویای مهاجرت را در سر میپرورانند.
فیلمنامه آماتوری و پر حفره است؛ شخصیتها و روابطشان پرداخت نشده است، پایان _که مثلا اخلاقی است_ از داستان و شخصیتهای فیلم برنمیآید، خرده داستانهای مربی و کمک مربی تیم نه به قصه کمکی میکنند و نه به شخصیتپردازی. فیلم صرفا بستری است برای تکهپرانی و گرفتن ژست منتقد و معترض.
فیلمساز بی آنکه مسائلی را که مطرح میکند بشکافد و موضعش را شجاعانه اعلام کند، بی توجه به پایان دورهی «بزن در رویی»، تمام وقت فیلم را صرف متلکهایی میکند که رنگ و بوی سیاسی دارند. از مسئلهی عدم مبارزهی ورزشکاران ایرانی با نمایندگان رژیم صهیونیستی گرفته تا حجاب اسلامی بانوان ورزشکار ایرانی، سیاسیبازیهای رایج در ورزش ایران و … .
فیلمساز برای چند متلک بیشتر، حتی شخصیت به فیلم اضافه کرده است؛ همخانهی صدیقیان، دختر افغانستانی بسکتبالیستی است که میکروفنی شده برای نامساعد جلوه دادن وضعیت مهاجرین افغانستانی در ایران و همچنین مسائل ورزش زنان، بی آن که وجود این شخصیت توجیه دراماتیک داشته باشد و حذفش به فیلم ضربهای بزند.
فیلمساز بر خلاف ادعایش به شدت ترسو است و این مسئله در رابطهی مربی و صدیقیان لو میرود. شجاعنوری که به صدیقیان میگوید در صورت مواجه شدنش با نمایندهی رژیم صهیونیستی از او حمایت خواهد کرد، موفق نمیشود که به کار خود ادامه دهد؛ اما فیلمساز به ما نمیگوید که علت کنار رفتن او چیست. از فیلم برمیآید که احتمالا یک تصمیم سیاسی موجب برکناری مربی شده باشد، اما فیلم بیماری مربی را هم مطرح میکند و در نهایت هم مشخص نمیشود که چرا مربی به کارش ادامه نداده است.
سونامی فیلم بدی است؛ به این دلیل که فیلمساز دغدغهی ورزش و درام ورزشی ندارد، او با توجه به جو ملتهب دو سال اخیر، سوژهای را انتخاب کرده است که بتواند در سایهی آن بیشترین تکهپرانیهای سیاسی و اجتماعی را داشته باشد و در ابتدای راه، جایگاهی در سینمای سیاهنمای ایران دست و پا کند.