سرخط خبرها

نجوای قاصدک

بسم الله الرحمن الرحیم

نجوای قاصدک

شب بود و شب.

تاریکی مدتی مدید بر گلستان مستولی گشته وگلها در انتظار طلیعه نور خورشید، شب را به شب

گره می زدند. هوا مطبوع بود و نور ماه از پشت ابرها نوید وجود خورشید را می داد و نور نقره

فامش را بر باغ گسترانده بود.

بوی خاک باران خورده با عطر گل های شب بو در هم آمیخته و محیط را خیال انگیز تر می کرد.

گل تازه روئیده نگاهی به اطراف انداخت، زیبایی رز های قرمز و زرد و صورتی فریبنده، تنوع رنگ

گل های بنفشه مایه وجد و عطر گل مریم و نرگس و یاس شادی بخش محیط بود.

نگاهی به خود انداخت، ناگهان غصه وجود کوچک و ناچیزش را فراگرفت، او نه از زیبایی گل

سرخ ، نه از عطر یاس و از نه رنگ ولعاب بنفشه بهره ای داشت.

گل کوچکِ بی رنگ و رو دوباره خود را بر‌انداز نمود، آیا او در این گلستانِ پراز گلهای رنگارنگ

و دل فریب، گل محسوب می شد؟

نگاهش را از گل ها برکند و سعی نمود سنگینی حسرت را از وجود ناچیزش پس بزند، جایگاهش

را دراین گلستان درک نمی کرد!

گاه و بی گاه نگاه های ترحم انگیز گل های دیگر را بر روی خود احساس می کرد و داغ شرم

آزارش می داد.

آهی از ته دل برآورد. در دل گفت: خدایا این همه عطر و بو و رنگ را تو خلق نمودی چگونه

نخواستی من نیز بهره ای از این زیبایی ها داشته باشم؟

قاصدک به آسمان لایتناهی خیره شد و عطر باغ را نفس کشید، نور ماه اورا یاد چیزی می انداخت

ولی نمی دانست چه چیز! ولی هر بار به ماه و نور درخشانش نگاه می کرد کورسوی شادی در

درونش زنده می شد.

ناگهان صدای لطیفی اورا به خود آورد: این باغ مدتهاست در تاریکی فرو رفته و تنها نور ماه است

که به ما امید می بخشد، همه منتظر طلوع مجدد خورشید هستیم! می دانی خورشید یعنی چه!

 

او تازه به این دنیا پا گزارده بود! نمی دانست!

با صدای ضعیفی از گل همیشه بهار پرسید: خورشید چیست؟

گل همیشه بهار لبخند زیبایی زد و گفت: خورشید آن منبع نور عظیم آسمانی است که ماه نورش را

از او می گیرد.

خورشید که طلوع کند باغ جان تازه ای می گیرد، خورشید با خودش روشنایی، تکاپو و بیداری می

آورد، بدون او باغ در خلسه ای مرگبار فرو رفته است، نور خورشید زندگی بخش و مایه رشد و

نمو است، دست هایت را به سمت آسمان بلند کن و برای طلوعش دعا کن!

قاصدک نگاهش بر گلبرگ های گل ها افتاد که روبه سوی آسمان بلند شده بود!

متوجه خود شد! گلبرگ هم نداشت تا به سوی آسمان دراز کند و از خدایش حاجت طلبد!

تمنایش را در دل ریخت و با خدا شروع به صحبت کرد: خدایا! نمی دانم وسط این گل های زیبا و

رنگارنگ و خوش بو، چرا مرا نیز گل نامیده ای و به چه کار می آیم! اما به رحمتت امید دارم که

تو کار بیهوده نمی کنی! خدایا خورشید زیبا را هرچه زودتر در آسمان پدیدار کن تا باغ از خواب

بیدار شود،تا شادی دوباره در دل های نا امید لانه کند تا……….

قاصدک در حالیکه با خالقش درد و دل می کرد به خواب رفت. خوابید تا شاید خورشید را در

خواب ملاقات نماید!

با تکان ملایمی از خواب بیدار شد، چشم هایش را گشود، نور شدید و خیره کننده ای مانع باز شدن

چشم هایش شد! دوباره آن ها را بست.

گرمای خورشید از بالا به سمت پایین جریان یافته و سرما را از وجودش بیرون می کرد. این جابجایی

نسیمی دلپذیر بوجود آورده بود.

نسیم دوباره او را تکان داد، قاصدک هنوز قادر نبود چشم هایش‌ را بگشاید ولی با وزیدن نسیم

حس دلپذیری تمام وجود کوچکش را فرا گرفت، از جایش به آرامی کنده شد و به حرکت درآمد،

سبکی وصف ناپذیری تمام وجودش را فرا گرفت. انگار به پرواز در آمده بود!

نسیم اورا در آغوش گرفته و با خود می‌برد، به سمت آسمان، به سمت خورشید! نسیم ماحصل

وجود خورشید و گرمای دلپذیرش بود.

آهسته چشم گشود. باغ، زیر پایش، زیباتر از همیشه خود نمایی می کرد، رنگ ها و زیبایی گل ها

زیر نور خورشید صد چندان شده بود، عطر گل های معطر مشامش را پر نمود، مستانه به بالا

نگریست، منبع نوری عظیم و درخشان در آسمان پدیدار گشته بود، چقدر زیبا بود این نور و او چه

سبکبال به سمت خورشید کشیده می شد.

دوباره به زیر پایش نگاهی انداخت، گل های زیبا و رنگارنگ از خواب برخاسته و به سمت خورشید

نگاه می کردند، او بالا و بالاتر می رفت، از خود اختیاری نداشت، تمام حرکتش بند به وجود

خورشید بود.

پرهای بی رنگ و نازکش در برابر وزش نسیم فاقد هرگونه مقاومت بود.

گلها ریشه در خاک دوانده و توان پرواز نداشتند، با وزش باد حرکتی به راست و چپ می نمودندو

با حسرت پرواز عاشقانه قاصدک به سمت خورشید را نظاره می کردند.

قاصدک روبه سوی نور کرد، خورشید زیبایی که خدایش آفریده بود اورا به سمت خود ارتفاع می

داد، چه زیبا بود حس سبکبالی و پرواز.

خدایا! مرا ببخش که ندانسته خلقت تورا درباره وجودم زیر سوال بردم.

قاصدک فهمیده بود محبتی که خدا به او عطا نموده بسیار ذی قیمت است! نعمت سبکبالی!

درست است که او زیبایی و رنگ وظاهر دیگر گل‌ها را نداشت ولی اکنون با تمام سادگی و ناچیزیش

به خورشید، مقرب و ومقرب تر می شد.

دوباره شروع به نجوا کرد: خدایا جهلم را بر من ببخشا! که اگر رنگ ولعاب دنیایی بر پرهای بی

فروغم می پاشیدی توان کنده شدن از زمین را از وجودم می ربود.

خدایا تورا شکر که اگر تا این حد سبک و ناچیز نبودم هرگز ارتفاعم نمی دادی.

خدایا به خاطر وجود خورشید تورا شکرکه آن را وسیله تقرب و شناخت خودت قرار دادی!

خدایا تومرا از زمین رهانیدی و به سوی آسمان ارتفاع دادی به وسیله‌ی‌ خوشید آسمانیت که نور و

گرمایش نسیم می زاید و می برد با خود هرکه سبکبال و همراه باشد.

خدایا از خیل این همه گل های زیبا و خوش بو، من ناچیز را پرواز دادی که کمترین لیاقت را

داشتم، خدایا لطف تو چقدر وصف ناپذیر است.

خدایا به پرندگان پر پرواز دادی و وجود حقیر من حتی از بال پرواز محروم است، نمی تواند پر

بگشاید و خود پرواز کند و یا حتی خود را در ارتفاعی ثابت نگاه دارد، تو وجود مرا بند به نور قرار

دادی که تا زمانیکه هست گرمایش نسیم ایجاد کند و نسیمش پرهای مرا بچرخاند و بالا برد.

خدایا مرا همواره بسته به بال نور قرار ده که امیدی به توانایی های خود ندارم.

خدایا چه زیبنده دست های نداشته مرا گرفتی و به ارتفاعات حرکت دادی.

خدایا چگونه شکر این همه لطف و رحمتت را به جای آورم که این کمترین را محسوب داشتی و

حقارتش را به رو نیاوردی.

خدایا مرا در این جمع بهشتی و در این محیط بهشت گونه متولد نمودی و سرانجامم را به سوی

نورت قرار دادی، الحمد لله رب العالمین.

قاصدک در حالیکه چشم از خورشید بر نمی داشت با خدایش نجوا می کرد و بالا برده می شد، هر

حمدش نسیم را قویتر می کرد و با شدت و سرعت بیشتری به سوی خورشید کشیده می شد.

قاصدک بالا و بالاتر می‌رفت رو به سوی نور، گل های گلستان وجود بی رنگ ورو و کوچکش را

نظاره می کردند که رفته رفته از نظرها ناپدید گشته و در نور درخشان و عظیم خورشید محو شد.

قاصدک خواست آخرین نگاهش را به گل ها و زیبایی های باغ بدوزد و بدرود گوید مکان تولدش

را ولی دیگر نمی توانست چشم از خورشید برگیرد حتی به ثانیه ای، لذا نگاه عاشقانه‌اش به سمت

خورشید باقی ماند.

خورشید اورا بالا و بالاتر می کشید و قاصدک تسلیم و مست را ه اقتراب را طی می نمود.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

درمحضر قرآن _ ماه رمضان شب چهاردهم

فرعون امام دعوت کننده به نار

هدایت محبت‌آمیز و نور در وجود امام حسن (علیه السلام) و قرآن کریم

امام حسن (ع) و قرآن کریم وزیارت‌نامه آن حضرت

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.