بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین
چشم بینای خداوند
اصبغ بن نباته روایت کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام در بلندی های کوفه برای برآوردن حاجات مردم می نشست . روزی به افرادی که در اطراف آن جناب بودند فرمود : کدام یک از شما آن چه را که من می بینم می بیند ؟
گفتند : ای چشم بینای خدا در میان بندگانش ، چه چیزی را می بینی ؟
فرمود : شتری را می بینم که جنازه ای را حمل می کند و مردی را می بینم که شتر را می راند و مرد دیگری زمام آن را می کشد و به زودی بعد از گذشت سه روز بر شما وارد می شوند .
وقتی روز سوم فرا رسید ، آن دو مرد به همراه شتر در حالی که جنازه ای بر روی آن بسته شده بود ، وارد شدند و بر جماعت سلام کردند .
امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از احوالپرسی از آنها پرسید : شما کی هستید و از کجا می آیید و این جنازه کیست و برای چه آمده اید ؟
عرضه داشتند : ما از اهل یمن هستیم . اما این میت پدر ماست و هنگام مرگ به ما وصیت کرد و گفت : وقتی که مرا غسل دادید و کفن نمودید و بر من نماز خواندید ، مرا به این شترم سوار کنید و به جانب عراق ببرید و در بلندی های کوفه دفن نمایید .
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : آیا از او سؤال کردید برای چه ، چنین کنیم ؟
گفتند : آری از او پرسیدیم و او پاسخ داد که در آن جا مردی دفن می شود که اگر در روز قیامت تمام اهل محشر را شفاعت نماید ، شفاعتش پذیرفته می شود .
امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و فرمود: راست گفته .به خدا سوگند آن مرد من هستم .
علی علیه السلام والمناقب، ص 211.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم