بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین
راهب مسیحی شهید جنگ صفین
در جریان جنگ صفین ، هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از روزهای جنگ همراه یاران در بیابان عبور می کردند ، تشنگی آنها را فرا گرفت ، و آبشان تمام شده بود ، و یاران در آن بیابان برای جستجوی آب ، به هر سو می رفتند ، آب نیافتند ، و لحظه به لحظه بر شدت تشنگی آنها افزوده می شد
امیرالمؤمنین علیه السلام از جاده کنار رفت و اندکی در بیابان حرکت کرده ، ناگهان ،چشمش به دیری ( عبادتگاه ) افتاد ، که یکی از راهبان مسیحی ، در آن جا عبادت می کرد .
امیرالمؤمنین علیه السلام به یاران فرمود : ندا کنند تا راهب ، از ورود ما به آن سرزمین آگاه شود ، آن ها ندا زدند ، راهب متوجه آنها شد ، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نزد آن راهب آمد و پرسید : آیا در این جا که سکونت داری ، آب وجود دارد ؟راهب گفت : نه ، در این نزدیکی آب نیست ، در دو فرسخی این جا آب پیدا می شود .
امیرالمؤمنین علیه السلام که سوار استر بود ، استرش را به طرف قبله برگرداند و محلی را که نزدیک آن عبادتگاه بود نشان داد و به یاران خود فرمود : این مکان را بشکافید ، آنها همان مکان را با وسایلی که داشتند ، حفر کردند ، ناگهان سنگ بزرگی پیدا شد
عرض کردند : ای امیرمؤمنان در این جا سنگی پیداشده که کلنگ در آن اثر نمی کند ، همه یاران جمع شدند ، هرچه نیرو مصرف کردند ، نتوانستند کاری از پیش ببرند ، و آن سنگ همچنان استوار ، در زمین برقرار بود .
امیرالمؤمنین علیه السلام خود وارد کار شد ، انگشتانش را زیر سنگ برد ، و آن را حرکت داد و سپس از جا کند و به چند متری انداخت ، ناگهان دیدند در زیر آن سنگ ، آب سفیدی پیدا شد ، کنار آن آمدند و از آن آشامیدند ، که بسیار گوارا و خنک و زلال بود ،
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام آن سنگ بزرگ را برداشت و به جای خود نهاد ، و دستور داد ، با خاک آن را بپوشانند و اثری از آن دیده نشود .
راهب در عبادتگاه خود ، همه این جریان را دید ، فریاد زد : ای مسافران بفرمایید و نزد من بیایید .
امیرالمؤمنین علیه السلام همراه یارانش نزد راهب رفتند ،
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در پیشاپیش یاران نزدیک راهب شد .
راهب به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرد و گفت : آیا تو پیامبر مرسل هستی ؟
فرمود : نه .
پرسید : آیا فرشته مقرب هستی ؟
فرمود : نه .
عرض کرد : پس تو کیستی ؟
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من وصی رسول خدا محمد بن عبدالله صل الله علیه واله وسلم خاتم پیامبران هستم
راهب گفت : دستت را بگشا ، تا برای خدا به دست تو ، اسلام را قبول کنم ،
امیرالمؤمنین علیه السلام دستش را گشود و فرمود : گواهی بده به یکتایی خدا و رسالت پیامبر اسلام صل الله علیه واله وسلم .
راهب گواهی به یکتایی خدا و رسالت پیامبر صل الله علیه واله وسلم داد
و بعد عرض کرد : گواهی می دهم که تو وصی رسول خدا صل الله علیه واله وسلم هستی ،
و شایسته ترین مردم بعد از رسول خدا صل الله علیه واله وسلم و به امر وصایت او می باشی .
سپس عرض کرد : این عبادتگاهی را که من در آن هستم فقط به منظور شناختن مردی بنا شده است که این سنگ بزرگ را از جا می کند ، و آب از زیر آن در می آورد ، قبل از من ، راهب های بسیار در این جا بودند ، و آن شخص را نیافتند ولی خداوند این موهبت را نصیب من کرد ، که شما را یافتم ، ما در یکی از کتاب های خود ، و از آثار علمای خویش ، یافته ایم که در این بیابان ، چشمه ای وجود دارد که سنگ بزرگی روی آن قرار دارد ، و به مکان آن ، کسی آگاه نیست .
جز پیامبر مرسل یا وصی پیامبر ، و این که خداوند ولی الله دارد که مردم را به سوی حق دعوت می نماید و نشانه اش ، شناختن مکان این سنگ و قدرت او بر از جا کندن این سنگ می باشد ،
و من وقتی دیدم ، تو این سنگ بزرگ را از جا کندی ، آن موضوع مهمی را که مدت ها در انتظارش بودم برایم تحقق یافت .
قطرات اشک از دیدگان امیرالمؤمنین علیه السلام سرازیر شد و گفت :حمد و سپاس خداوندی را که در کتاب هایش نام مرا ذکر نموده است ،
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام به یاران فرمود : جلو بیایید تا گفتار این راهب را بشنوید ، آن ها پیش آمدند و گفتار راهب را شنیدند ،
و خدا را شکر و سپاس گفتند : سپس به سوی میدان جنگ صفین رهسپار شدند ، راهب نیز با آنها به راه افتاد ، و در جنگ صفین به شهادت رسید ،
امیرالمؤمنین علیه السلام بر پیکر مقدس او نماز خواند و او را دفن کرد ، و برای او بسیار طلب آمرزش نمود
اعلام الوری، ص 178.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم