سرخط خبرها

آرزو

بسم الله الرحمن الرحیم

چشمانش به آسمان دوخته شده و در دلش غوغایی برپا بود،

آرزویی عجیب از راه رسیده

و هرچه در وجود داشت را پس زده

و تمامی سلول های بدنش را پر نموده بود!

در حالیکه پرنده خیالش پرواز میکرد

ناگهان تغییراتی در آسمان برایش جلب توجه نمود!

ابرها از جلوی دیدگانش گریختند و راهی بسوی آسمان گشوده شد!

با تعجب نگاه کرد،

چندین بار چشمانش را باز و بسته نمود تا برایش یقین شود بیدار است!

بیدار بود، از جا برخاست، قدمی به جلو نهاد، پا به درون راه گذاشت،

راه درون آسمان آبی لایتناهی گشوده شده و انتهایش معلوم نبود.

با قدم نهادن در راه، انگار حجابِ وزن از او برداشته شد،

مانند قاصدکی سبک بال به پرواز در آمد،

نسیم ملایمی بر صورتش احساس می کرد، به پایین نگریست!

او زمین را ترک نموده و به آسمان پیوسته بود!

صدای استاد در گوشش طنین انداخت:

سوره نور: قلعه ای با هفت دروازه تو در تو، یا هفت بینه!

بینه اول:

 برای دیگران حریم قائل شوید و خود نیز حریم داشته باشید!

کسیکه حرمت نگه نمی دارد در محضر اهلبیت ع راه ندارد!

چقدر زیبا بود این حس پرواز، بارها آن را در خواب تجربه کرده بود،

خود را رها کرد! نیاز نبود تلاشی بکند!

جاذبه زمین از او برداشته شده بود! زمان و مکان نیز!!!!!

بینه دوم:

 تزکیه و توبه!

تمامی منافذ شیطان را بر وجود خود ببندید،

حریم وجود شما قسمتی از محضر الله است،

برای پاکیزه ماندن آن تلاش کنید!

چشمان شما حساس ترین پنجره برای نفوذ شیطان است!

حواستان را جمع کنید!

لحظه به لحظه بیشتر ارتفاع می گرفت!

زمین چقدر کوچک به نظر می رسید!

احساس می کرد جنسش تغییر کرده!

رجس ها و ناجوریها از وجودش زدوده شده

و غل و زنجیر های دنیایی از پاهایش گشوده شده بود،

با تمام وجود احساس شعف می کرد!

چه لذت عجیبی بود این سبک بالی!

دست هایش را چون پرنده به اطراف گشود و بالاتر رفت!

تا چشم کار می کرد آبی آسمان بود.

بینه سوم:

 نور!

هر ماجرای خدایی باید زیر ساختی از نور داشته باشد تا قوام بگیرد،

 نور، سِرِّ ماندگاری هر سازه خدایی است!

در ارتفاعات، نور خیره کننده ای به چشمش خورد!

باسرعت به سمت نور در حرکت بود!

برای لحظه ای از شدت هیجان چشمانش را بست!

می ترسید به آنچه در روبرو و در ارتفاعات است نگاه کند!

اطرافش پر از نور بود! نوری زیبا و خیره کننده،

پرتوهای نور در جهات مختلف به سرعت حرکت می کردند،

با رنگ هایی زیبا!

در این مکان فقط نور بود و سکوت!

انگار تمام دوئیت ها خاتمه یافته بود!

فقط یک چیز دیده و حس می شد! نور!

هرچه در آن محیط نورانی بیشتر حرکت می کرد،

 پوسته وجودش نازک و نازک تر می شد!

به دست و پایش نگریست!

نور در تمام سلول های بدنش نفوذ کرده بود!

لحظه به لحظه نورانی تر می شد!

رفته رفته پوستش به چیزی شبیه گوی بلورین تبدیل شد،

می توانست نوری را که از داخل بدنش ساطع می شود ببیند!

در حال تغییر بود! نور او را تغییر داده بود!

انگار دستی در حال بخشیدن شکل تازه ای به وجود او بود!

باز بالا و بالاتر!

نگاهش را به دور دست فرستاد! آنچه را می دید باور نمی کرد!

محیطی بهشت گونه، سراسر نور و زیبایی!

هوایی لطیف و مطبوع!

آقایی در کمال هیبت و حسن! در حال اداره امور!

نوری درخشان اطراف ایشان را فرا گرفته بود!

محو جمال ایشان شد!

احساسش می گفت ایشان گمشده اوست!

اویی که در دنیا در آرزوی دیدنش سوخته بود!

اویی که غروب های جمعه، نبودش، حسرت و دلتنگی به دل او ریخته بود!

اویی که مدت ها برای یافتنش تحسس کرده بود!

عطر ایشان را می شناخت! فطرتش این عطر را تشخیص می داد!

ندایی مردانه و خوش آهنگ در محیط، او را دعوت به ورود به بهشت کرد،

مکثی نمود!

خود را لایق این محیط نمی دانست…

ولی کلام مهربان و شیرین ایشان او را جسور کرد تا به محیط بهشت گونه وارد شود!

باورش سخت بود…

بر تختی روبروی ایشان تکیه زده…

در حالیکه نهرهای متعددی از زیر پایش گذر می کرد…

و درختان میوه ایکه پر از ثمرات بود و به لحظه ای ، به آرزویی، در دسترس قرارمیگرفت!

ایشان با رأفت خاصی حال و احوال او را جویا شدند…

چقدر رفتارشان صمیمی و زیبا بود!

تمام وجودش از محبت ایشان سیراب شد!

لذتی عجیب! دیگر چیزی نمی خواست!

درد ها و مشکلات و دغدغه ها، فرسنگ ها از او فاصله گرفته بود،

 هیچ چیز نمی خواست! هیچ چیز!

همه چیز و همه کسش او بود و حال به ایشان رسیده بود!

دوست داشت تا ابد در این محیط بهشت گونه بماند و به ایشان خدمت کند!

در ذهنش مرور می کرد: هل اتبعک؟ این را استادش به او آموخته بود!

عظمت امامش او را غرق شادی کرد!

ایشان از این مکان بهشتی با اقتدار تمامی امورات را رسیدگی می کردند!

و به اذن الله بر همه چیز احاطه داشتند!

اکنون مفهوم خلیفه الله در مقابل دیدگانش بود!

و از درک آن سراسر شور و شعف شده بود!

کل شیئ احصیناه فی امام مبین،

در دل خدا را شکر کرد به خاطر امامش و ولایت ایشان!

آنهایی که از این نور ولایت بی بهره بودند چه داشتند؟

چقدر تهی بودند! چقدر محروم!

بینه چهارم:

صراط المستقیم! صراط جایگاهش در آسمان هاست،

حرکت به سمت نشآت آینده از این طریق میسر است

و کسیکه بخواهد سربازی کند و بر صراط المستقیم بسوی ظهور حرکت کند

باید با اجازه گرفتن و اذن آشنا باشد!

که این، همان بینه پنجم تا هفتم است!

صلواتی بر محمد و آل محمد ص بفرستید:

 اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم

با صدای صلوات به خود آمد!

خودکار دردستش ماسیده بود با برگه ای سفید سفید در پیش رو!!!!!!

ختم جلسه اعلام شد،

بچه ها با خوشحالی و سرو صدا محیط را ترک نمودند…

او محو آرزوی عظیمش توان بر خاستن نداشت!!!!!!!…

دستش را زیر چانه اش حائل کرد: عظیم فکر کنیم! عظیم آرزو کنیم!

طهورا

5/2/97

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

چند کشور اروپایی به زودی فلسطین را به رسمیت می‌شناسند

جوزپ بورل

خیزش دانشگاه‌های آمریکا علیه محور شرارت آمریکایی-اسرائیلی

فریاد علیه ظلم تا مخالفت با سیاست حاکمیت

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.