سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اخبار / مراقب باشید میان این فرشته‌ها گم‌ نشوید

مراقب باشید میان این فرشته‌ها گم‌ نشوید

مراسمی برای روزه‌اولی‌ها در ورزشگاه شیرودی برگزار شد که شاهد جمعیت انبوهی از نوجوانان بودیم که برای این جشن حسابی شور و شعف داشتند.

یادش بخیر، زمانی که دانش‌آموز بودیم وقتی برگه اردو توسط مادر پدرها امضا می‌شد،

شب قبل از اردو خوابمان نمی‌برد. تا صبح فکر و خیال‌پردازی مانند برخورد یک بشکه آب سرد به صورتمان، چشمانمان را باز نگه می‌داشت.

امروز وقتی که صدای بوق چهار اتوبوس به صورت قطاری با بدنه‌های رنگین کمانی در خیابان مفتح غربی به گوش می‌رسید مشخص شد که کنار پوستر بزرگ «روزه اولی‌ها» خبرهایی از دلشوره‌های قدیمی، بو و صفای دوران مدرسه و حس عجیب اولین تجربه مثل نماز و روزه حسابی در ورزشگاه شیرودی گرد و خاک به پا کرده بود.

« مامان الان چادر سفیدمو بده دیگه ببین رسیدیم.» کم کم با شوق و جیغ وصف نشدنی از اتوبوس پایین آمدند. هرکسی چشم‌هایشان را که می‌دید در ذهنش جرقه می‌خورد ذوق چه چیزی چشمان آنها را پر برق و راز کرده و چه چیزی صورت شاداب آنها را سیقل داده است؟

چادر سفید با گل‌های صورتی کیف‌های مخصوصی داشت. مادرها تک به تک چادرهای نماز فرزندانشان را درآورند. روزه‌اولی‌های پر زرق و برق یکدست سفید و به قول خودمانی‌ها ست شده بودند. هنوز اجازه ورود نداشتند و می‌شد از چهره‌هایشان دلشوره با چاشنی غرور از اینکه امروز برای من این جشن برگزار شده، ببینید. هر چقدر اعتراضات و اغتشاشات با شعار محور «زن زندگی آزادی» قصد گرفتن هویت جوانان ایرانی را داشت، لازم بود اینجا به آنها بگوییم تشریف بیارید ورزشگاه شیرودی، فقط مراقب باشید میان این همه فرشته گم‌نشوید.

یکه‌تازی حجاب، زرق و برق گل رز را زیر سوال می‌برد!

انقدر برای پوشیدن چادر خود ذوق داشتند که حواسشان نبود کمی جلوتر گل رز قرمز و سفید به روزه‌اولی‌ها هدیه داده می‌شود یا بهتر بگویم اصلا حواسشان نبود. اینجا «باید حواسم باشه چادرم خاکی نشه» با «موهام که معلوم نیست» حرف اول را می‌زد.

مسئول چرخ‌طافی گل‌ها می‌گفت: مادرهای عزیز این گل‌ها برای شماست، بچه‌ها را به این سمت هدایت کنید.

بچه‌ها دست مادرهایشان را سفت گرفته بودند و به سمت چرخ‌طافی رفتند و آهسته آهسته با تکیه بر شانه‌های مادرانشان و زمانی که طاقتشان به سر آمده بود، به سمت سالن اصلی روانه شدند.

راهرو تنگ و کوچک بود و گل‌های پر پر شده قرمز به پای روزه‌اولی‌ها ریخته شده بود. بچه‌ها می‌دویدند تا به درب اصلی برسند گویی که ماه‌هاست منتظر همچین لحظاتی بودند. هنوز مراسم شروع نشده بود اما صدای جیغ سالن تقریبا کر کننده بود.

این صدای جیغ همان استرس قبل از خواب بود که اینجا نتوانست در دل و روح بدن خاموش بماند.

مادران، دانش‌آموزان خود را به روی رینگ اصلی اجرای برنامه فرستادند و ما هم به پای حرف یک مادر و روایت رشد دختر خود نشستیم. حس مادرها زمانی به دل می‌نشیند که حرف‌های ناگفته را با بعض به زبان می‌آورند.

مادر می‌گفت: اگر جای من بودید و لحظات رشد فرزندتان را می‌دید، با خودتان می‌گفتید روز اولی که به دنیا آمد با امروز که در جشن روزه‌اولی‌ها حضور پیدا کرده چقدر فاصله بود؟ دخترم ماشاالله بزرگ شده، خانم شده، عاقل شده و با من انتظار شنیدن صدای اذان را می‌کشد. ببین! با چادر سفیدش چطور برای ظهور امام زمان (عج) دعا می‌کند.

نیم‌نگاهی به سالن انداختم، بچه‌ها با برچم‌های «روزه‌اولی‌ها» مانند یک سایه‌بان بر روی سر خود با قدرت تکان می‌دادند و با گروه سرود احسان شعر «من دختر ایرانم» را هم‌خوانی کردند. چه جالب! تمام سالن سرود‌های پخش شده را بلد بودند.

هیچ وقت فکر نمی‌کردم سروده «پاش بیوفته جونمون هم میدیم» را تمام بُعدی ببینم و با گوشت و استخوانم احساس کنم.

مجری می‌خواند و دختران روزه‌اولی‌ پشت سرهم فریاد می‌زدند به طوری که صدای ضبط به چنین آواهایی شرمنده صدای کم خود باشد.

انقدر سرودخوانی روزه‌اولی‌ها پر غرش بود که بعد از اینکه مشکلی برای برق به وجود آمد، مجری برنامه رو به فرشته‌های کوچک گفت: به قطعی برق اهمیت ندهید خودتان بخوانید!

در این لحظه گروه سرود احسان که از دختران ۹ تا ۱۲ سال تشکیل شده بود با پیراهن صورتی بر روی صحنه حضور پیدا کردند. «این صدای شیردختران ایران، من دختر ایرانم، رنگ و اصالتِ دختر ایرانم، دریای عزت هستم چون دختر ایرانم.» به صورت با شکوه خوانده شد.

یکی اعضای دختران گروه سرود وقتی از صحنه پایین آمد در پاسخ به اینکه چه حال و هوایی برای او تداعی شد وقتی درحال شعر خواندن بود، گفت: چی بگم؟ آخه خیلی خوب بود، اینکه با دهان روزه سرود بخوانم خیلی حس لذت بخشی داشت. ما از قبل تمرین کرده بودیم و منم حسابی استرس داشتم اما الان خیلی حس خوبی دارم و اینکه دوستانم را از بالای صحنه می‌دیدیم حس جالبی داشت.

اما اینجا تمام ماجرا نبود، کمی جلوتر مادری از دخترش درحال عکاسی بود، دختری ۱۰ ساله به نام زینب که با ژست‌های دلبرانه منتظر بود عکاسی تمام شود تا به دوستان خود ملحق شود.

سر راه دستش را گرفتم بعد از اینکه سوالم را از زینب پرسیدم با جوابی حیرت انگیز پاسخ داد « شمارمو بهت میدم زنگ بزن، هرموقع برنامه داشتم بهت بگم تا بیای!» اینجا حتی با کم‌ترین سن‌ها خلاق‌ترین هستند.

کم کم هوا رو به تاریکی می‌رفت، مراسم به دقایق پایانی خود رسیده بود و مجری برنامه گفت: حالا که برنامه درحال تمام شدن است بیاید کنار هم دعایی برای فرج آقا امام زمان (عج) بخوانیم و همچنین در انتها از خدا خواست که هرکدام از بچه‌ها دستایشان را بالا بردند دستش را به ضریح امام حسین (ع) برساند. راستی اینجا خبری از سخنرانی کسل‌کننده نبود، برنامه بسیار مفرح و شاد دقیقا مناسب با گروه سنی نوجوانان توسط مجریان اجرا شد.

بعد از اتمام برنامه با چنین دعای بی‌نظیری، شهروندان در هیاهوی اذان و روزه در ماه مبارک رمضان بودند تا فرزندان خود را از میان جمعیت پیدا کنند و این هیاهو و استرس را به پایان برساند.

وقتی از سالن خارج شدم و به فضای سبز بیرون رسیدم دختران روزه‌داری را دیدم که گوشه حیاط نشسته بودند و تشنگی و گرسنگی در ظاهرشان دیده نمی‌شد و متوجه شدم که اشک چشمان روزه‌اولی‌ها لبریز از شوق بود و اگر هم در دل آن گرسنگی و تشنگی بود از چراغ روشنی که در مسیر آینده خود می‌دید، خوشحال بود.

بر خلاف نسل جدید که امروز سعی در عادی‌سازی نگرفتن روزه دارند، باید تقویب قدرت تهذیب نفس را از این نوجوانان یاد بگیرند چرا که این مراسم پر از شور و شعف برای دین‌داری و روزه گرفتن بود. هرچند گشنه و تشنه بودند اما مانند بزرگسالان تحمل کردن را خوب بلد بودند تا خم به ابرو نیاورند چرا که چراغ روشنی را برای ادامه مسیر خود در آینده می‌دیدند. دختر کوچک اما لحظه‌ای که راهی منزل شد، گفت: خیلی خوب بود، ای کاش تمام نمی‌شد.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

رژیم خبیث اشتباه کرد؛ باید تنبیه شود و تنبیه خواهد شد

نماز عید سعید فطر به امامت رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه‌ای اقامه شد

دعای وداع با ماه رمضان _ دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه

سلام بر تو ای مونس من، که وقتی آمدی مرا خوشحال  کردی و اکنون که می  روی، مرا به وحشت می  اندازی، که بدون تو چه کنم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.