سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / داستان شب

داستان شب

پری خانم هشتاد سال دارد. او زندگی بسیار عجیبی را تجربه کرده است که سرشار از درس‌های توحیدی زیادی بوده است.

او می‌گوید: من و خواهرم زری دوقلو بودیم که در پنج سالگی پدرمان که کارگر حمام بود از دنیا رفت. مادرمان در خانۀ کوچکی که داشتیم با فقر ما را بزرگ کرد.

گاهی در مجالس ختم در جای دور از محله‌مان حاضر می‌شد و چای می‌ریخت و مبلغی می‌گرفت. گاهی قند می‌گرفت و در خانه خرد می‌کرد، ولی حق‌تعالی روزیمان را می‌رساند. خواهرم زری مادرم را هرگز درک نمی‌کرد و همیشه لباس‌های شیک از او می‌خواست ولی من او را درک می‌کردم و بسیاری از مواقع چون دوقلو بودیم لباس‌های کهنه او را می‌پوشیدم.

روزی عروسی پسر دایی‌مان بود و ما هیجده سال داشتیم که زری برای خریدن لباس نو مادرم را بسیار تحت فشار قرار داد به طوری که من لباس‌های خانۀ او را برای عروسی پوشیدم.

آن روز یکی از زنان همسایه دایی‌مان که پسرش مغازۀ زرگری داشت، ناخواسته هردوی ما را در عروسی می‌بیند و تحقیق می‌کند و به پسرش خبر می‌دهد که آخر مجلس ما را از دور ببیند. مجید به جای خواهرم که لباس‌های شیکی داشت مرا پسند می‌کند و استدلالش فقط ساده‌پوشی من بود. دو روز بعد خواستگار ما می‌شوند و خواهرم زری که گمان می‌کرد او را پسند کرده‌اند به جای من برای مجید چایی می‌برد.

مادر مجید برای این‌که بداند مجید کدام یک از ما را پسند کرده است سراغ مرا در خانه از مادرم می‌گیرد و من به دعوت مادرم از اتاق خلوت، به اتاق پذیرایی آمدم.

نمی‌دانستم خواستگاری من آمده‌اند و نمی‌توانستم به خواهرم زری حقیقت را بگویم، پس گفتم: ببخشید خواهرم زری قصد ازدواج دارند. خواستگارها رفتند، روز بعد مادر مجید پیام داد یا پری یا برویم.

من برای کم شدن بارم از روی دوش مادرم مجبور بودم بروم ولی از سوی دیگر ضربۀ سنگین حسادت می‌دانستم زری را روزبروز عصبی‌تر و وحشی‌تر بر جان مادرم خواهد انداخت. تمایلی نشان ندادم تا آن‌که روزی به مجید حقیقت را در خلوت گفتم. مجید با شناخت من روزبروز بیشتر عاشق من شد و سرانجام بعد از این‌که موافقت ظاهری زری را گرفتیم من ازدواج کردم.

ازدواج من با زرگر باعث شد زری خواستگارانی که داشت همه را رد کند، تا این‌که سن ازدواج او گذشت و همراه مادرم در خانه ماند.

مدتی بعد زری بر اثر بیماری ناشی از افسردگی سرطان سینه مبتلا و از دنیا رفت و مادرم یک سال بعد فوت او از شدت فشار روحی دنیا را ترک کرد.

چند روزی که از فوت مادرم گذشت برای برداشتن وسایل خانه، به خانۀ پدری رفتم چون قصد فروش آن داشتیم.

لباس‌های نو زری را دیدم و کلی گریه کردم.

لباس‌هایی که می‌خرید و دنبال سرنوشتی بود رؤیایی و آرزویی شیطانی برای رسیدن به شوهر ثروتمند به بهای آزار مادرم…. زری را حسادتش نه تنها به آرزوی‌های او نرساند بلکه بدون هیچ ازدواجی از دنیا رفت و همۀ ارث و دارایی او و سهم او حتی از مادرم به من رسید…..

پری خانم به اینجا که می‌رسد به زور دیگر اشک خود را می‌تواند نگهدارد، به من می‌گوید: پسرم، اکنون این پری که از خدا چیزی نمی‌خواست، خدا تمام نعمت‌هایش را به او بخشید و هم از رحمتش صاحب ایمان شد و هم ثروت….

 

پری دو دختر و یک پسر دارد که همگی اهل ایمان و ثروت‌اند….

ایتابلهسروشآپارات

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.