سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / خاطره ای از ۱۸ سال (معادل ۶۴۱۰ روز) اسارت سرلشگر شهید خلبان، حسین لشگری  

خاطره ای از ۱۸ سال (معادل ۶۴۱۰ روز) اسارت سرلشگر شهید خلبان، حسین لشگری  

سلام: لطفاً قبل از خواندن این خاطره این قول را بدهید که این کار را انجام دهید. یک قسمتی از منزل یا محل کار خود را مشخص کنید به ابعاد تقریبی ۲×۳ و فکر کنید برای یک مدت فقط باید در این محدوده زندگی کنید و تمام نیازهایتان را هم باید در این مکان، انجام دهی!؟

فقط چند دقیقه که این کار را انجام دادی، حالا چراغ را خاموش کن و پرده ها را بکش تا نوری درون اتاق نیاید… قول بدهید تاریک و بی نور باشد چند دقیقه که گذشت حالا، تمام ارتباطات خود را با دنیا قطع کن آب، برق، گاز، تلفن، تلویزیون، رادیو، رایانه، گوشی همراه، فضای مجازی، واتساپ، تلگرام، زن و بچه پدر و مادر و… خلاصه هیچ… در ظلمات تاریکی و سکوت، تنهای تنها… هیچ کس و هیچ چیز فقط  ظلمات و سکوت… حالا که در این موقعیت قرار گرفتی، فکر کن جایی که الان داخلش هستی، کمی رطوبت هم داره و چندتا حشره هم مثل سوسک و مارمولک هم داشته باشه و… درست حدس زدیفکر کن داخل یک«سیاه چال» هستی و چند طبقه هم زیر زمین هستی!؟ یه چیز یادم رفت، هر وقت خسته شدی که می خواهی بخوابی، یه خورده اذیت کنند و نگذارند، بخوابی حمام هفته ای یکبار اونم ۵ دقیقه با آب سرد… دو وعده هم غذا در طول روز داری، که عبارت از کمی آب و چندتا خرما و سوپ و یه نون، مثل نون ساندویج، بدون سبزی و میوه و دسر و … تازه من کتک و شکنجه و… را هم فاکتور گرفتم و نگفتم… حالا یه سوال چند ساعت، چند روز، چند سال می توانی طاقت بیاری، در این وضعیت… حالا این خاطره را شروع کن به خواندن

خاطره ای از ۱۸ سال (معادل ۶۴۱۰ روز) اسارت سرلشگر شهید خلبان، حسین لشگری

آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بود تو که دیگه به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!…  همسر شهید لشگری می گفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی شود برای همگان …او اولین کسی بود که رفت (اولین اسیر جنگ تحمیلی بود) و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت اسیر که شد پسرمان علی۴ ماهه بود و تازه دندان درآورده بود و هنگامی که آزادشد, علی پسرمان دانشجوی دندانپزشکی شده بودوقتی بازگشت ازش پرسیدم, این همه سال اسارت راچگونه گذراندی؟  حسین گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشم، قرآن را کامل حفظ کردم، زبان انگلیسی ام را کامل کردم و برای ۲۶ سال نماز قضا خواندم من هم بهش گفتم منم ۱۸ سال در بی خبری و مفقود بودن تو صبر کردم, منم ۱۸ سال صبر کردم، سوختم و ساختمحسین می گفت: از ۱۸ سال اسارتم را دوازده سالش را توی انفرادی بودم… سالها یک هم صحبت و مونس نداشتم… تنهای تنها  بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!  عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد و می خواست باقی مانده آنرا دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم  این را بگویم که من مدت شش سال از این ۱۲ سال انفرادی را (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک فضای سبز یک منظره و حسرت ۵ دقیقه نور خورشید گذراندم…

#کتاب خاطرات دردناک …

ناصر کاوه

۱۹ مرداد سالگرد شهید خلبان، سر لشکر حسین لشگری

شادی روحش فاتحه و صلوات هدیه فرمائید

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

كرامتی از شهيد علی چيت سازيان برای يكی از زائران راهیان نور غرب

سردارشهید علی چیت سازیان

درسی عبرت آموز از شهید باکری برای مسئولان دولتی

سرلشکر مهدی باکری فرمانده نام‌آور لشکر ۳۱عاشورا

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.