سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / اشعار معارفی / شعر/ قصه ی قطّاره

شعر/ قصه ی قطّاره

قصه ی قطّاره

 

من شدم آواره ی مولا علی

عاشق بیچاره ی مولا علی

شعر من درباره ی مولا علی

قصه ی قطّاره ی مولا علی

 

صخره ای که دست بر سر می زند

بوسه بر دستان حیدر می زند

 

در میان خاک بی آب و علف

می وزد هُرم عطش از هر طرف

پیش چشمان سپاهی صف به صف

سنگ را برداشت مولای نجف

 

قلب هر بیننده ای بی تاب شد

یاعلی گفت و سپس سیراب شد

 

ذکر حیدر پاسخ هر چه سوال

باز مولا آمد و طبق روال

گشت ممکن با دمش امر محال

سنگ شد سرچشمه ی آب زلال

 

شد بیابان خاک پای بوتراب

خاک صحرا موجی از دریای آب

 

یک به یک طی مراتب بود و بعد

منشا هر چه عجایب بود و بعد

ماجرایی سخت جالب بود و بعد

در کلیسا شخص راهب بود و بعد

 

آن مسیحی نور ربانی گرفت

تا ابد رسم مسلمانی گرفت

 

تا علی پا روی صحرایش گذاشت

او قدم با نام زهرایش گذاشت

آب را تشنه ی لب هایش گذاشت

صخره را آخر سر جایش گذاشت

 

مرتضی ناد علی را خواند و رفت

سرّ این اعجاز را پوشاند و رفت

 

آه آب اینجا مهیّا بود اگر

خاک صحرا مثل دریا بود اگر

مرهم هر قلب شیدا بود اگر

قطره قطره سهم لب ها بود اگر

 

کربلا اما حرم بی آب بود

آب بین خیمه ها نایاب بود

 

اسماعیل شبرنگ

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

رهبر معظم انقلاب/ سرشارم از جوانی، هرچند پیر دهرم

چون سرو در خزان نیز، رنگ بهار دارم

شعر /ای جوانان عجم جان من و جان شما

ويدئو/ شاعر فارسی‌ زبان علامه اقبال لاهوری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.