همه افرادحق حیات دارند. هر لحظه هر یک از ما ممکن است برایمان چنین اتفاقی بیفتد. آیا تمام کسانی که قائل به حذف معلولان هستند، اگر همین حالا این اتفاق برای خودشان بیفتد، تصویب خواهند کرد که حذف بشوند؟
موضوع معلولیت و حذف جنینهای معلول و دارای ناهنجاری چند وقتی است که یکی از بحثهای داغ کشور است. اینکه آیا به مجرد اینکه نقص و ناهنجاری در جنین کشف شد، بخاطر آن که درمانی برای آن در مرحله جنینی وجود ندارد، میتوان اجازه اسقاط جنین را صادر کرد یا نه، از جمله مباحثی است که اخیرا در فضای رسانهای و محافل علمی کشور مطرح شده است. به همین مناسبت به سراغ خانم دکتر قاری از فعالان حوزه زبان و زبانشناسی، به ویژه زبانشناسی ناشنوایی کشور رفتیم. متن پیش رو متن گفتگوی ایشان با رجانیوز است که از نظر میگذارنید:
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
من زهره قاری هستم. دکتری مطالعات ناشنوایان در استرالیا خواندهام. در ایران کارشناسی و کارشناسی راشدم را در رشته زبان انگلیسی خواندم. در واقع دو دهه است بعد از آن جریان انقلاب یا جنبش زبان اشاره و مطرح شدن ناشنوا به عنوان یک ملت مستقلی در آمریکا، انگلیس و استرالیا در مقطع دکتری رشته های مرتبط با ناشنوایان ناشنوایان و زبان اشاره راه اندازی شده و در ایران دانشگاه بین الملل فرشتگان اختصاصی برای ناشنوایان تاسیس شده است.
نظرتان درباره بحث غربالگری چیست و به عنوان کسی که سالها با معلولین در ارتباط بوده، رویکردتان را در این زمینه بیان بفرمائید.
در این حیطه، حوزههای مختلف اسلامی و مذهبی میتوانند دخالت کنند، همان طور که در دنیا هم داریم که گروه کاتولیکها و امثالهم دخالت میکنند و نیز در حیطههای علمی، گروههای مختلفی اظهارنظر میکنند. من اختصاصاً در مورد ناشنوایان صحبت میکنم. و در همین ابتدا عرض کنم که ناشنوا در دنیا معلول یا عقب مانده نظر گرفته نمی شود. این مطلب را بیشتر توضیح خواهم داد.
تاریخچه ناشنوایان نشان میدهد که الکساندر گراهام بل میخواسته به ناشنوایان خدمت کند، چون همسرش ناشنوای مطلق بود و مادرش هم نیمه شنوا بوده است. ایشان میخواسته به ناشنوایان خدمت کند که منجر به اختراع تلفن میشود. اختراع تلفن مستقیماً خدمتی به ناشنوایان نمیکند، ولی غیرمستقیم نقش دارد. ایشان به این موضوع فکر میکند که تعداد ناشنوایان در دنیا در حال افزایش است و باید لایحهای در مجلس تصویب شود که در آن ازدواج ناشنوا با ناشنوا منع گردد واین طرح مستلزم آن است که ارتباط ناشنوایان را با یکدیگر تا حد امکان کم کنیم تا با هم ازدواج نکنند، زبان اشاره ممنوع شود و مدارس ناشنوایان هم بسته شود و اجازه ندهیم از زبان اشاره استفاده شود.
این لایحه تصویب شد و خطرات زیادی را هم در حیطههای علمی و زبانشناسی و هم در حیطههای اجتماعی به وجود آورد. وقتی مدارس ناشنوایان تعطیل شدند، معلمین ناشنوا که با سختی تحصیل کرده بودند و حالا شغلی داشتند، خانهنشین شدند. ناشنوایان از جامعه منزوی و خانهنشین شدند و زبان اشاره از بین رفت. قدر زر زرگر شناسد. یک زبانشناس میداند که اگر یک زبان بمیرد، چه پیامدهائی دارد و در واقع یک هویت و یک ملت را نابود کردهایم، چون زبان ارتباط مستقیم با مسائل اجتماعی و طرز تفکر و فرهنگ یک ملت دارد.
بعد از آن، هیتلر این رویه را ادامه داد و به عنوان ایجاد یک نژاد برتر اعتقاد داشت که فقط چشمآبیها با موی بلوند و رنگ پوست سفید و امثالهم باید به بقای خود ادامه بدهند. در آن برهه از زمان، ناشنوایان زیادی ناپدید شدند. و البته این اقدام در ارتباط با گروههای مختلف ذهنی، جسمی حرکتی، نابینایان و ناشنوایان نیز وجود داشت. افراد ناشنوا را می ربودند پس آن یا جسدشان پیدا میشد، یا آنها را عقیم میکردند، یعنی با آمپول عقیمشان میکردند، و یا کلاً نابود و محو میشدند. اینها لغاتی هستند که دقیقاً در تاریخچه ناشنوایان به کار میروند.
در این فاصله تا اتفاقات نویدبخشی افتاد، انسانها ساکت نمینشینند تا این اتفاقات روی بدهند. هر کسی در گوشه ای از جهان بسته به علائق شخصی خود فعالیت خودش را انجام می دهد. در دو رشته تحقیقاتی صورت گرفتند: تحقیقات ژنتیک و حیطه زبانشناسی. در پژوهشهای ژنتیک متوجه شدند که ناشنوائی از طریق ژن فقط 2 تا 3 درصد انتقال می یابد و 90 درصد از ناشنوایان دنیا پدر و مادر شنوا دارند. بنابراین تأثیر ارث بسیار کم است. پس این مسئله که ناشنوایان با هم ازدواج نکنند که فرزندشان ناشنوا خواهد شد، کلاً منتفی است، نابودی زبان های اشاره و انزوا ناشنوایان از فجایع و جنایاتی است که در تاریخ انجام شد. در مقالات موجود، ناشنوایان گراهام بل رابه عنوان یک سوال دردناک «دوست یا دشمن؟» مطرح می نمایند.
موضوع دیگر، مسئله زبانشناسی بود و آن هم اینکه زبان اشاره تمام عناصر یک زبان گفتاری را دارد و یک زبان کامل محسوب میشود. علاوه بر آن، چون یک زبان بصری و دیداری است، عناصر جالب و منحصر به فردی دارد که در زبان گفتاری موجود نیست و بر اولویت دارد، چون بسیاری از عناصر فکری، فلسفی و معنوی، با زبان اشاره، بهتر منتقل میشوند.
وارد جزئیات نمیشوم، فقط میخواهم بگویم وقتی به این نقطه رسیدند که متوجه شدند زبان اشاره یک زبان کامل است و همه عناصر زبانی را دارد، و ناشنوایان هم مثل هر ملت مستقلی که زبان مستقل، فرهنگ و دیدگاه مستقل دارند، دیدگاههای سیاسی، ادبیات و هنر، طنز، معماری، صنایع دستی دارند، انقلاب یا حرکت زبان اشاره در مقابل زبان گفتاری بوجود آمد. ناشنوا حق حیات و زندگی با شرایط برابر مانند افراد شنوا در جوامع بین المللی پیدا کرد. یک ناشنوا دارای استعداد توانمندیهایی معادل افراد ناشنوا و منحصر به فرد به دلیل تمرکز بیشتر بر حواس دیگر خود بویژه حس بینایی و لامسه دارا. و این همه قدرت و قابلیت به دلیل استفاده از زبا ن اشاره است که زبانی دیداری می باشد. ناشنوایان در حیطه هایی میتوانند به ما خدمت کند که یک فرد شنوا نمیتواند، چون خداوند به او توانائیهای دیگری داده است.
این طور مطرح میشود که وجود یک سری نواقص در جسم افراد باعث میشود که این افراد بار منفی اقتصادی و اجتماعی برای جامعه ایجاد شود و حذف این ویژگیها که نقص در خلقت بچهها محسوب میشود، باعث میشود که جامعهای با سلامت بیشتر و بالاتر داشته باشیم. نظر شما در این باره چیست؟
این همان کاری بود که الکساندر گراهامبل و هیتلر انجام دادند و نظر جدیدی نیست. بعد از آن بود که نظریههای علمی مطرح شدند و این نظریه را رد کردند. پایاننامهای در امریکا ارائه شد و امریکائیها به این نتیجه رسیدند که تا به حال اشتباه میکردند که روی دست بچههای ناشنوا میزدند یا دستهایشان را میبستند و یا وادارشان میکردند که دست به سینه صحبت کنند و از زبان خود که منجر به فعلیت درآمدن استعداد های نهفته آنهاست استفاده نکنند. همه این جنایتها را خود امریکائیها مرتکب میشدند و الان هم در تاریخچه ناشنوایان به زبان انگلیسی موجود هست و در حال حاضر به این نتیجه رسیدهاند که اشتباه کردهاند و به همین دلیل دانشگاه گلودت با سابقه 160 ساله، اینک دارد روی زبان اشاره کار میکند و اکثر دانشجویان، اساتید، مسئولین و فعالان آن ناشنوا هستند.
اگر دیدگاهی که ما داریم، علمی است و از خارج گرفتهایم، چرا خودشان دارند خلاف آن را عمل میکنند و به ما چیز دیگری را دیکته میکنند؟ چرا استرالیائیها که خودشان کاشت حلزون را آوردهاند، همان 20، 30 سال پیش این کار را کنار گذاشتند و رشته مطالعات ناشنوایان در مقطع دکتری برای تحقیقات زبان اشاره و فرهنگ ناشنوایان تاسیس کردند، ولی کاشت حلزون را به ایران میفروشند که عوارض نابینائی دارد، سوی چشم را کم میکند و به مغز بعضیها فشار وارد میکند و واقعاً باعث مشکلات دهنی میشود که منجر به ترک تحصیل می شود و عوارضی مثل سردرد، عفونتهای سری و بسیاری از عوارض روانشناختی را به وجود میآورد که من در کلاسهایم با آنها عملا برخورد دارم.
دو دانشجوی دانشگاه گلودت پایاننامهای را به زبان اشاره ارائه دادند که از زبان اشاره به زبان انگلیسی ترجمه شد. اینها میگویند شما افراد شنوا ابتدا اجازه بدهید ما درفعالیت های مختلف جامعه نقش داشته باشیم، آنوقت متوجه شوید از چه توانمندی هایی دراجتماع و جهت پیشرفت آن برخورداریم و سپس تصمیم به حذف ما را بگیرید. شما وقتی اجازه نمیدهید کسی حرف بزند، از کجا میدانید که مفید است یا مضر برای اجتماع؟ وقتی ما میخواهیم حرف بزنیم یا ما را میکشید یا عقیممان میکنید یا میگوئید باید کاشت حلزون کنی تا مثل من بشوی. چه کسی گفته که توانائی تو از من بالاتر است؟
بنده مدتهاست که در حال تحقیق در قرآن و روایات و احادیث تحقیق هستم. حتی در یک جا در بیانات امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) که عالمان حدیث هستند، ندیدهام که ناشنوا معلول قلمداد شود و صحبت از انزوا یا حذف آنان مطرح گردد و حتی امام صادق (ع) میفرمایند شنواندن حرف افراد ناشنوا به شنوا نیک نیکوست. یعنی حرف او را رساندن و اینکه باعث بشویم که کسی حرف او را بفهمد. یعنی باید وارد مقوله زبان او بشویم. و وقتی وارد حوزه زبانی شویم یعنی ناشنوا یک ملت است با هویت و زبان و فرهنگ مخصوص به خودش.
این دو دانشجو ناشنوا نوشتهاند که غربالگری باعث نابودی جامعه میشود و تفاوت ها باعث سازگاری و ادامه حیات می گردد. در دو کشور، گمانم یکی ایرلند بود، در مورد سیبزمینی و گندم، غربالگری انجام دادند و همه را از نژاد خوب انتخاب کردند و نژاد بد و متوسط را کنار گذاشتند. آفت زد و چون همه اینها یکسان بودند، آفتی که آمد همه را نابود کرد. این کشورها دو سال قحطی و تلفات و مرگ و میر داشتند و کشورشان چقدر به عقب برگشت. اگر نوع بد یا متوسط بذر وجود داشت یا دستکم نژادهای خوب مختلفی وجود داشتند، آفت که میزد فقط یک نوع را از بین میبرد و کشور میتوانست با استفاده از محصول با مرغوبیت پایین در روی پایش بایستد تا سال بعد بارندگی و کشت و کار بشود و بتوانند جبران کنند.
این دو ناشنوا اشاره می کنند شما دارید غربالگری میکنید و ما را از بین میبرید. دنیای آینده امریکای بدون ناشنوا چه دنیای بدبختی خواهد بود. مثال می زنند برای آموزش اسکی یک مربی ناشنوا را میآورند. تمام کسانی که آموزش میدیدند شنوا بودند. اینها میگفتند ما همه آموزشها را یاد گرفته بودیم، ولی در مورد پیچیدن و توقف کردن مشکل داشتیم. مربی ما ناشنوا بود و هر چه میگفت به شنوائیتان تکیه نکنید و به حس لامسهتان تکیه کنید و هر وقت برف را زیر پایتان لمس کردید که چنین حالتی دارد، بپیچید یا متوقف بشوید و Stop کنید، چون شنوا بودند نمیتوانستند. مربی برای همگی گوشی خرید و از آنها خواست ازآن استفاده کنند. افراد شنوا گفتند در ابتدا برای آنها فوقالعاده سخت بود، ولی مربی ما را مجبور کرد که با همان گوشیها ادامه بدهیم و اجازه نداد آنها را دربیاوریم. به این ترتیب، ما به حس لامسه خود اعتماد کردیم و برف را زیرپای خود حس کردیم و با همان خصوصیاتی که به ما آموزش داد، بلافاصله همگی یاد گرفتیم.
ما در امور مختلف شنا، غریق نجات و… افراد ناشنوا زیاد داریم. در نیروی پلیس همین طور که قاچاقچیهای زیادی را دستگیر کردهاند، چون از حس بینایی قوی و دقیق برخوردارند. شعر و طنز به زبان اشاره فوقالعاده پیشرفته و زیبا هستند. بر روی معماری ناشنوایان کار و پژوهش میکنیم. مقالات و پایاننامه در این زمینهها داشتهام که نشان میدهند این ساختمانها حتی برای شنواها هم چقدر مناسب هستند.
وقتی غربالگری به این صورت مطرح میگردد، یعنی داریم به خالق این ناشنوا اهانت میکنیم و داریم به او میگوئیم تو بلد نیستی. یعنی واقعاً خدا بلد نبود همه را بینا یا شنوا بیافریند؟ نمیتوانست کاری کند که همه دست و پاهای سالم داشته باشند؟ چرا این کار را کرد؟ چون دنیا دارد با توانمندیهای آن نابینا و ناشنوا پیشرفت می کند. با این تفاوت ها بهتر متوجه میشوم که با حس شنوائی چه اطلاعات و توانمندیهائی میتوان بدست آورد و با فقدان آن حس نمیتوان به آنها دست یافت و چه حس یا حواس دیگری می تواند آن فقدان را جبران کنم. وقتی که یک حس کم میشود، حواس دیگر قوی تر میشوند.
این یک اصل عمومی در روانشناسی است که حواس دیگر میآیند و این کمبود فعالیت حواس دیگر را جبران میکنند. انسان تا وقتی پنج حس دارد نمیتواند بفهمد که این پنج حس چقدر توانائی دارند، چون از هر پنج حس به طور سطحی استفاده میکنیم، ولی ناشنوا، چون یک حس را ندارد، روی چهار تای دیگر تمرکز میکند تا اینکه مثل هلنکلر که حس بینایی و شنوایی ندارد و لورا برژمن که علاوه بر آن دو حس حتی حس چشائی و بویائی هم ندارد و فقط با حس لامسه زندگی میکرده است و هر دو زندگی طبیعی داشتند و از توانمندیهایی برخوردار بودند. از فقدان 4 حس در اینگونه افراد است که ما به توانائی فوقالعاده حس لامسه پی میبریم که چقدر برای پیشرفت ما در دنیا مفید است، چرا هلنکلر میتواند فلسفه بنویسد و از حقوق زنان دفاع میکند و فکرش این قدر باز است؟ چون دارد از حس لامسهاش استفاده میکند.
بعضی از افراد به این موضوع قائلند که باید حق حیات از معلولین سلب بشود و از آنجائی که برای پدر و مادر مشقت به وجود میآورد، پدر و مادر این حق را دارند که در مورد فرزندانشان چنین تصمیمی را بگیرند؟
باید دیدگاه افرادی را که در غربالگری قرار است حذف شوند، نسبت به افراد غربالگر مورد بررسی قرار دهیم. چون ناشنوایان به جهت عملکرد افراد شنوا در جهان، آنان را پیشرفته و عاقل نمی دادند. در استرالیا به من گفتند چقدر دهان شما تکان میخورد، مثل اینکه شما مشکل مغزی دارید. دقیقاً همان قضاوتی را که من دارم درباره ناشنوا میکنم، او دارد درباره من میکند.
کاری به این ندارم که این موضوع تخیلی هست یا نیست، اگر در آینده موجوداتی بیایند که به جای 5 حس از هفت حس برخوردار باشند، حس ششم داشته باشند که چنین مطرح است که بعضی افراد این حس برتر را دارند، اگر روزی آنها بیایند و بگویند این 9 میلیارد جمعیت کنونی جهان و تمام جمعیتی که تا به حال مردهاند، همگی عقبمانده بودهاید، دوست دارم برای یک لحظه به این موضوع فکر کنیم و متوجه شویم چه حالی پیدا خواهیم کرد. آیا نمیخواهیم ثابت کنید که ما صنایع دستی داریم و این حجم بالا پژوهش و مقاله و تحقیق داریم، چه صنایع ادبی و شعری و چه ساختمانهائی ساختهایم، چه فلاسفه و دانشمندانی داریم و داشتهایم؟ چه احساسی دارید اگر اجازه صحبت به ما داده نشود و ما را منزوی کنند و در مقابل تلاش های ما تحقیرمان کنند، زیر تیغ جراحی ناموفق ببرند تا به ما دو حس باقیمانده را بدهند و طرح حذف ما را در دنیا بریزند. آیا نمیگوییم درست است که من هفت تا حس ندارم، ولی با این پنج تا حسّم این همه کار و پیشرفت داشته ام و شاید تو با آن دو حس اضافه کارهای مرا نتوانی بکنی. واقعا و چطور میخواهیم به آنها ثابت کنیم که ما نیز حق حیات داریم؟
این طور گفته میشود که فقط یک جامعه جسمی سالم میتواند رشد و ترقی داشته باشد و ما برای ارتقای یک جامعه باید اجازه تولد فرزندان سالم را بدهیم.
من که اشاره کردم که اینها چه توانمندیهائی دارند و ما برای پیشرفت جامعهمان باید از توانمندیهای آنها استفاده کنیم. حتی قدرت ذهنی کسی که هم نابینا و هم ناشنواست از کسی که فقط نابینا یا ناشنواست خیلی بالاتر است، چون به دلیل سندرم آشری که دارد، سلولهای مغزش خیلی رشد کرده اند و اینها به عنوان گنج و غنیمت یک کشور محسوب میشوند و ما باید از توانمندیهایشان استفاده کنیم. این کوتهفکری است که من اجازه ندهم این گنجینه باارزش ایرانی رشد کند و از آن برای پیشرفت ایران استفاده نکنم.
ما این همه افراد شنوا داشتیم. چند میلیارد به این دنیا آمدند و رفتند و الان هم دارند زندگی میکنند. یعنی همه افراد شنوای ما تحصیلکرده و از نظر اخلاقی به کمالات رسیده و همه اهل اختراع و اکتشاف و مقاله نوشتن و پیشرفت و تحصیل علم هستند؟ یعنی تمام افراد شنوای ما این طور بودهاند که حالا یک ناشنوا را میخواهیم طرد کنیم؟
این را هم بدانید که در مورد معلولیتها همه ما با در کمتر از آنی و در یک پلک به هم زدن به آن نزدیک هستیم. آقا دارد صحبت میکند و یک ثانیه بعد قطع نخاعی و ویلچری میشود، ولی در مورد ناشنوائی همه ما با گذر زمان همان طور که پیرچشمی میگیریم، دچار ضعف شنوائی میشویم و گوشمان سنگین میشود. در واقع ما داریم علیه خودمان حرف میزنیم. اگر بتوانیم زبان اشاره را توسعه بدهیم، الان داریم افراد سالمند و یا سکته مغزی را آموزش میدهیم که با اشارات اولیه بتواند بگوید که من غذا میخواهم، نیاز به دستشوئی دارم یا کدام قسمت از بدنم درد میکند. تا الان که زبانش را از دست داده بتواند با اشاره ارتباط برقرار کند. ما داریم به کودکان قبل از تکلم زبان اشاره را یاد میدهیم. بچه وقتی نمیتواند حرف بزند و بیقراری دارد و ارتباطش با خانواده قطع است، میداند که این همان بابای مهربان است که بار قبل که او رابا خودش بیرون برد، برایش بستنی خرید. حالا بابا دارد از خانه بیرون میرود و او نمیتواند به پدرش بگوید مرا با خودت ببر. روی زمین میخوابد، دست و پا و جیغ میزند و همه اینها در روحیاتش تأثیر میگذارد.
کسانی که آمریکا قبلهشان است و دارند تبعیت میکنند، پس دستکم گونه تحقیقات علمی هم تقلید کنند. خانمی در آمریکا چهار فرزند داشته و به یکی از آنها زبان اشاره را یاد میدهد. همه این بچهها شنوا هستند. میگوید آن فرزندی که زبان اشاره یاد گرفت، وقتی بزرگتر شد ارتباطش با مادر خیلی بهتر بود، چون توانسته بود در دورانی که هنوز اندامهای صوتیاش کامل نشده بودند و زیر دو سال بود با زبان اشاره با من حرف بزند، چون رشد دستها زودتر کامل میشوند. ضمناً وقتی بزرگ شد، دامنه لغاتش وسیعتر بود، ریاضی را سریعتر یاد گرفت و نسبت به همه شنواها آرامش بیشتری دارد. همه اینها نشان میدهد که خداوند وقتی ناشنوا را برای ما خلق کرد و زبان زیبایی به او عطا کرد، باید از این موهبت بهره وافر ببریم، نه اینکه در صدد حذفش باشیم.
بیانیههائی که علیه قانون منع اجباری شدن غربالگری از سوی جوامع پزشکی صادر میشوند را چگونه ارزیابی میکنید؟
فکر میکنم به بسیاری از مسائل اشاره کردم. اگر این افراد دیدگاه علمی دارند ـ که من قطعاً میدانم که یک دیدگاه غیرعلمی و غیرمذهبی و در جهت حذف اسلام و به ویژه شیعه است ـ اگر غیر از اینها و غیرمغرضانه است و واقعاً از نظر سواد علمی، این مطالب را نمیدانستند و نمیدانند، بروند و مطالعه کنند و آگاهانه وارد این حیطه بشوند.
این یک حیطه جدید است و بسیاری از افرادی که حتی علم ژنتیک و زبانشناسی صاحب نظر هستند به این مسائل نبودند و وقتی من برایشان مطرح شد تسلیم شدند. من اصلاً به ناشنوایان ابداً معلول نمیگویم. ناشنوایان و نابینایان فقط با ما تفاوت دارند و صاحب توانمندیهائی هستند که من ندارم و من توانائیهائی دارم که او ندارد. اگر فرد یا افرادی واقعاً بخواهند با دیدگاه علمی در این حیطه آشنا گردند تا بتوانند روش درستی را انتخاب کنند، بنده و همه افرادی که در این رشته فعالیت تخصصی دارند با کمال میل حاضریم با آنها صحبت کنم، تبادل اطلاعات نماییم و همه ابهاماتی را که در این حیطه دارند برطرف کنیم. اما اگر کسی خودش را به خواب زده یا دارد مغرضانه پا در این عرصه میگذارد، دیگر نمیتوانیم با آنها کاری کنیم.
پس نظر شما این است که معلولین هم به عنوان قشری از این جامعه حق حیات دارند و حذف آنها اهانت به جامعه معلولین است.
من خیلی بالاتر از حق حیات را میگویم. این چیزی نیست که من دربارهاش تصمیم بگیرم. خدا حق حیات داده است. به خالق بندگان بگویم تو اشتباه کردی؟ من دارم بالاتر از این را میگویم که خدا او را برای من آورده که من دارم به واسطه او در زندگی سود زیادی میبرم. ما داریم در آموزش زبان دوم، ادبیات، شعر، معماری و همه رشتهها داریم از اینها سود میبریم و باید توانمندیهایشان را یاد بگیریم و در حیطههای مختلف استفاده کنیم.
برخی نسبت به کودکان مبتلا به سندرم داون یا مشکلات اسکلتی حرکتی یا بیماریهای زمینهای که برخی از نوزادان در هنگام تولد دارند، چنین دیدگاهی دارند و میگویند که این عوارض باید سریع تشخیص داده شوند و سریع حذف بشوند تا مشقتی برای جامعه ایجاد نکنند. نظر شما را میشنویم.
وقتی از نزدیک با این افراد ارتباط برقرار میکنید میبینید که آنها درباره مسائل جامعه دیدگاههائی دارند که واقعاً شما را تکان میدهند و میگوئید: عجب! پس این مسئله هم وجود داشته و من متوجه نشدهام. همه اینها حق حیات دارند و از قدیم هم بودهاند و خواهند بود. هر لحظه هر یک از ما ممکن است در اثر یک تصادف یا آجر کوچکی که ممکن است از سقفی و جائی بیفتد، برای مان چنین اتفاقی بیفتد. آیا تمام کسانی که قائل به حذف هستند، اگر همین حالا این اتفاق برای خودشان بیفتد، تصویب خواهند کرد که حذف بشوند؟ آیا صرفاً به دلیل اینکه انگشت یا پای من قطع شده، من دیگر توانمندیای ندارم؟
اتفاقاً دانشگاه لاتروب در ملبورن، مرکزی مربوط به معلولین داشت، این دانشگاه دومین دانشگاه بزرگ دنیا و مثل یک شهر سرسبز و جنگلی بود و ما همیشه معلولین سندرم داون و معلولین جسمی را میدیدیم که از مدرسه به خانه میرفتند و یا بالعکس، و در کنار آب در محوطه دانشگاه بازی میکردند و میگفتند و میخندیدند. اینها در جامعه استرالیا، در اتوبوسها و جاهای دیگر حضور داشتند و رفت و آمد میکردند. به دانشگاه ما میآمدند. من به خانههایشان میرفتم و به بچهای معلول سر میزدم. اصلاً چیزی به عنوان حذف کردن مطرح نبود و آنچه که در حال حاضر در ایران مطرح میشود، قطعاً سیاسی و در جهت موضعگیری علیه مذهب است. من در این مورد کوچکترین تردیدی ندارم.
خیلی ممنون. متشکر از وقتی که اختصاص دادید.