سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / حکایتهای پندآموز

حکایتهای پندآموز

گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود ودپند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست.

گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید

 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

ماجرای شفای کودک سنی مذهب با توسل به مولا امیرالمومنین علیه السلام توسط علامه امینی.

بیان خاطره کارشناس کویتی از آگاهی یک راننده تاکسی در ایران:

کارشناس کویتی:اینگونه یک راننده تاکسی ایرانی به من ثابت کرد که ما کویتی‌ها به صدام …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.